30 تیر1400
+خونه ی خوب و مرتبی داشتیم . تمیز بود و فقط یک ظرف سرخکن باید خشک میشد بره سرجاش ...
الان ترکیده !
اما مهم نیست .
یه کیک خامه ایی پختم فقط و فقط برای همسر جان ...مثل اون دخترک خیلی ناز و زیبای اینستا گندم یک عالمه هم خامه و موز زدم وسط کیک که حسابی مزه بیاد الان هم همسرم مثل یه پسر بچه میگه واقعا باید بیست و چهار ساعت بمونه که خوشمزه بشه ؟
میگم اره پسر کوچولو باید بمونه .
این کیک حقش ه چون ماه پیش از پول تو جیبی هاش برام صفجه گردان خرید ...باورکردنی نیست که با وجود صفحه گردان خامه کشی و برش کیک چقدر برام ساده تر شده .
+یک ظرف خامه ی سی و پنج تومنی به من سه تا کیک میده ...هرکیکم حدودا بیست تومن یا یکم بیشتر میشه اما واقعا می ارزه ...
+برای اولین بار طرح درس نوشتم . خیلی ترسم از تدریس ریخت دست کم فهمیدم توی درس مطالعات مشکلی نخواهم داشت . اما خیلی وقت برد حدود چهار ساعت - البته من قبلا هرگز طرح درس ننوشته بودم - با این حال وقتی شروع کردم تاوقتی تموم شد متوجه گذر زمان نشدم و این یعنی خوب ه دیگه ...
+حدود هزار و پانصد صفحه جزوه دارم که در عرض ماه اینده باید بخوانم ...یا صبور ...معجزه هم باعث نمیشه این همه مطلب رو یاد بگیریم ...حالا هرقدر هم میخواهد روان و ساده باشه - فعلا صد صفحه اش رو خواندم . امتحان مجازی چطوریه ؟ میشه از روی جزوه ات نگاه کنی درست میگم ؟ اما توی باور ذهنی من این تقلب ه ...هرچند میگم وقتی اموزشی که باید توی پنج ماه داده میشد توی یک ماه انجام بشه کاری هم من میکنم تقلب نیست ...
+هر شب کابوس می بینم ...هر شب گم ات کردم ...هر شب با جیغ و گریه بیدار میشم ...تو رو صدا میزنم ...کی از دوست داشتنت نا امید میشم ؟ کی می فهمم تو دیگه هیچ وقت نیستی ؟
+یه گلدون گل حس و یوسف مامان داده به من ...می گذارم توی افتاب بیحال میشه ...باید یک جایی با نور غیر مستقیم و خوب براش بیابم ...دوشنبه که رفتم برای دادن فرم تعهد اداره قبلش پنچره ی پذیرایی رو کامل بازگذاشتم هوا جابه جا بشه ...گل رو هم گذاشتم توی قاب پنجره ...امدم یه قمری درست کنار گلم توی قاب پنچره بود ...گفتم بفرمایید رفیق جان خونه خودته ...پر زد و رفت ...چقدر ما ادما وحشی هستیم که حتی به منم اعتماد ندارند ؟
+فهمیدم هرقدر درونگرا تر باشی و تنها تر بیشتر با خودت مهربونی ...رضا باید زبان بخوانه اما دوست نداره ...امروز صبح گفت یه صبحانه ی خوب درست کن جفتمون بریم سر درسمون ...اما سر ظهر گفت می ایی این تیکه از متنم رو ویرایش کنی ؟ پرسیدم کدوم متن ؟ گفت دارم یه نمایش نامه می نویسم ...رضا هم به شدت درونگرا و تنهاست ...اون روز دوست رضا داشت یکی از شعر های خودش رو میخواند ...یادم افتاد اینقدر ادم های هنری دورم رو گرفتن که گاهی یادم میره نوشتن یک کار خاص ه ...خانمش هم شاعر هست ...هرچند مثل خیلی از ذاتا هنرمندهای دیگر تمایلی به چاپ اشعارشون ندارن ...اما توی دنیایی کوچیکی که رضا منو با اون اشنا کرده هنر یک چیزیه شبیه چشم داشتن ...همین قدر عادی ...
+ هنوز خانواده ام رو برای تولدم دعوت نکردم . مامان کم کم داره طعنه اش رو میزنه ...ان شا الله عید غدیر .
+این اهنگ معرکه رو شنیدی ؟ برای SIA هست .








