یه روز معمولی
دیروز خونه رو حسابی تمیز کردم . تک تک کابینت ها رو با نظم چیدم و یخچال رو خالی و مرتب کردم و نهار گوجه بادمجون که عاشقشم گذاشتم و برای امروز هم اضافه امد که رضا امد بخوره و لباس ها رو شستم و تا زدم و لباس های هانا رو شستم و چیدم توی کشو هاش و جارو برقی و گردگیری و طی کشیدن و دستمال کشیدن و ضد عفونی کردن سینک و رویه کابینت و گاز و لباس شویی و کلا همه چیز رو اوکی کردم .
امروز هم صبح که بیدار شدم یه فرنی موزی برای خودم و هانا درست کردم و بعد رفتم سراغ فریزر و یه سر و سامان دلچسبی دادم و فهمیدم این ماه نیازی به خرید مرغ و پوشک هانا نیست و شاید بشه پولش رو داد اجیل چهار مغز برای گل دخترم که میان وعده برایش پودر کنم و با تیکه های موز یا خرما بخوره .
اینو دیشب به رضا گفتم که از چند ماه پیش هر ماه یه بسته پوشک اضافه خریدم و این ماه پول پوشک رو می دهیم برای هانا اجیل چهار مغز برگشت و به یه اندوهی گفت نمیشد برای خودمون هم یه مدلی اینده نگری میکردی خودمون هم میان وعده اجیل بخوریم !؟
گفتم با عدم اعمال دکترات بعد از چندین ماه خیر جناب دکتر شما نهایت نون و رب دارید که میان وعده بخورید اوج سخاوتم هم نارنگی هست ... اما گل دختری انبه فریزری و اجیل و خرمای تازه و همه چیز های که بدن نازنینش نیاز داره رو داره چون مادری مثل من داره !
ولی خوب امروز که دیدم بسته های مرغ احتمالا ماه اینده رو پوشش بده شاید بشه یکم تخمه هم برای جناب دکتر خرید ...
بی صبرانه منتظرم دی ماه برسه و این گل دختر مجاز به خوردن ماهی بشه و ماهی باز بیاد توی چرخه ی غذای خانواده من سر هانا حامله بودم هر هفته سنگ هم از اسمون می بارید یه وعده ماهی می خوردم که امگا3 به جنینم برسونم و خیلی هم دوست داشتم حالا دوست دارم زودتر این خوراک رو وارد چرخه ی غذایی هانا بکنم ...البته با ترس و لرز شیر توی فرنی و سفیده تخم مرغ و بسیار با احتیاط تر در حد یه قاشق چای خوری غذایی که گوجه داره رو امتحان کردم ...تا اینجا هانا به دارچین واکنش داره ...ان شا الله که زمینه ی الرژی منو نداشته باشه ...چون من 13 سالم بود که رفتم تست الرژِی دادم و تقریبا تمامممم محل های تزریق الرژن روم کرد و امد بالا در حدی که درجا به من یه امپول ضد حساسیت زدن ...و من زندگی جهنم واری رو تا حدود 24 سالگی داشتم ...و یه ماده ی غذایی الان امن بود و میشد خورد مثلا پسته ی تازه ...این هفته می خوردم اما هفته ی بعد واکنش میدادم و تنگی نفس میگرفتم و پدرم در می امد ...
برای همین الرژن ها رو خیلی با احتیاط نزدیک هانامیکنم توی بارداری هم خیلی مراقب بودم مثلا تو کل بارداریم بادام زمینی و بادمجون لب نزدیم !
الانم منتظرم خانم گل بیدار بشه و بلال اب پز بخوریم و بعد یه شیر هانا بخوره تا من برایش یه نهار بپزم تازه تازه بدهم نوش جانش کنه .








