+خونه ی تمیز اما نامرتبی دارم
منظورم اینکه کلی لباس شسته شده تا چند ساعت دیگه کاملا خشک میشه و باید بره سرجای خودشون ...
ظرفهای شسته شده باید برن توی کابینت
یخچال تمیز هست اما خالی باید پر بشه
ته همه باید جارو بزنم و گردگیری کنم که تا وقتی اینکارها انجام نشه زدنش اشتباه هست . برای همین میشه با خیال راحت چای و نون خرمایی خورد و با خودت بگی قربون امام حسین که هنوز نذری توی یخچال هست و اشپزخونه به روند سه روز قبل تعطیله 
+ دو ماه از تعطیلات قشنگم به سرعت در حال تمام شدن هست و من از این هیچ کاری نکردن خوشحال ترم ...دیشب به رضا گفتم دیگه عصرهای پنکیک نمی پزم و با هایده نمی خوانم و با موهای بلندم چرخ نمی زنم توی خونه و نمی رقصم ...گفت همه اش بخاطر موهات هست ...نباید کوتاهشون میکردی اما خودم حس می کنم بهترین تصمیم زندگیم بود !
به مدیرم گفتم متاسفانه دیگه به اون مدرسه بر نمی گردم - یک دفعه شوک شد و گفت من بدون چهارتا اولم چکار کنم ؟ کلی مادر همین الان بخاطر تو امدن و ثبت نام کردن ...گفتم نمیدونم ...فقط میدونم دیگه شرایط امدن به مدرسه ی شما رو ندارم ...زمان مدرسه ی شما طولانی تر هست ...
هنوز مدرسه ی جدید پیدا نکردم هرچند تعریف از خود نباشه اوازه ام پیچیده و چندتایی مدرسه نزدیک خونه هستن که می توانم برم انجا حالا میرم اداره و می پرسم ...نمی خواهم مدرسه ام رو دایمی عوض کنم فقط میخواهم کمی امسال از اون محیط دور باشم و در جای جدیدی مستقر بشم ...احتمالا مدیرم هم در طول دو سال اینده بازنشسته بشه ...بعد برمیگردم مدرسه ای که اولین خونه ام بود ...
غمگینم ؟ بله ...
+احتمالا در هفته ی اینده مادرشوهرم بیاد تهران و خوب پروسه ی مهمون داری فعلا مناسب من نیست . اما میدونم باید هم من با شرایط سازگار باشم و هم اطرافیانم با شرایط من ...در هر صورت من در پروسه ی مهمی هستم و خوشحالم که طبع طنزم باعث شد همون اول با کمک از اصطلاح تیر خوردم به بقیه نشان بدهم من فعلا جسما و گاهی روحا لی لی سابق نیستم ...به صورتی که مثلا رضا میگه لباسشویی خاموش کرد ...اما تو تیر خوردی خودم لباسا رو پهن می کنم روی رخت اویز و منم لبخند میزنم ...به خیر باشه انشاالله ....
+به مقدار کلانی پول برای ادامه ی بازسازی خونه که شامل اتاق کارم و اتاق خوابمون محض تغییر کاغذ دیواری و پارکت کل خونه و تعویض وسایل چوبی هست نیاز دارم اما رضا و خودم خوب میدونیم فعلا ودست کم تا تابستان سال بعد این موضوع میسر نیست ...به قول رضا ما همین که با این حقوق ها داریم دوام می اریم باید ازمون تقدیر بشه و راسته ...دعا میکنم زودتر مدارک رضا رو بپذیرند و کمی به بودجه ی ماهیانه ی خونه اضافه بشه ...دعا میکنم همسان سازی حقوق با تورم که قولش رو دادند انجام بشه ...دعا میکنم یکم وضعیت تکون بخوره ...برای همه چه انکه شغلش ازاده و چه کارمند ها و کارگرها ...
یک نفر به اسم او خصوصی پیام گذاشته که
جالبه که با وجود اختلاف عقیده همدیگرو انتخاب کردید و خللی هم توی زندگیتون ایجاد نشده
بزرگوار ما الان دوتا موجود جدید هستیم ...اختلاف عقیده ی ما مثل تفاوت شب و روز بود که وقتی امدیم زیر یک سقف معلوم شد ...اختلافات ساده مثل اینکه من کلی زرشک روی زرشک پلو دوست دارم و رضا لب به زرشک نمی زد ...رضا عاشق تیپ های اسپرت و جنیگلول بود ...من عاشق سادگی در مشکی پوشیدن و رنگ های خنثی ...رضا عاشق خرید از رستوران و فروشگاه های گرون بود من نگران بودجه تا اخر ماه بودم ...خیلی خیلی خیلی مسایل اما کم کم ...نه من شکل اون شدم و نه اون شکل من ...کم کم ...وقتی پوستمون حسابی کنده شد ...تبدیل شدیم به دوتا ادم تازه ...هرچند هنوز اختلاف عقیده مثل خورشید 25 تیرماه درخشان و وسیع توی زندگی ماست اما ما زندگی با کرم ضد افتاب رو یادگرفتیم ...