روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

فردا باز مجازی هستیم ...اعلام هم کردن تا وسط هفته همین وضعیت هست ...اوف بر شما باد ...اوف !

خونه ی نامرتبی رو هم دارم تحویل شنبه میدهم ...هرچند مهم نیست سرکلاس مجازی درست تمیزش میکنم ...گوشی رو گذاشتم رو نه که زودتر بیدار بشم تا قبل از کلاس تخت و ظرفها و گاز رو سر رو سامان بدهم (ظرفها شسته است باید بگذارم سرجاشون )می مونه گرد گیری و کمد لباس و دستشویی و جارو برقی ...دقیقا چهارتا زنگ دارم ...هر کدوم برای یک کاری ! درضمن اگر یکشنبه هم مجازی بشه اوکی هستم براش قشنگ تولید محتوا کردم .

امسال دارم تمامش رو توی تلگرام جمع میکنم که سال بعد دیگه دردسر نداشته باشم این مجازی سالهای سال با ماست ...مگر اینکه زلزله بیاد کل ایران نابود بشه و دوباره بشریت از نو برخیزد که ما از این مچازی راحت بشیم ...

الانم دلم میخواهد یکم کتاب بخوانم بعد برم بخوابم ...

جمعه سی ام دی ۱۴۰۱ ۱۰:۵۶ ب.ظ ...

میخواستیم بریم بیرون اسمون رو دیدیدم منصرف شدیم 😢

سه سال حبس کرونا بودیم امسال حبس مازوت

فردا هم باز احتمالا مجازی بشه

هوووف

واقعا هوووف!!!!

جمعه سی ام دی ۱۴۰۱ ۵:۹ ب.ظ ...

دوست دارم برم مدرسه از خونه بودن کلافه شده ام... دلم برای شاگردهام تنگ شده... تو خونه تفریحی جز فیلم و کتاب ندارم.. شاید برای اینکه ادما بعد از چهل خسلی فعال میشن چون قبلش به یک پوچی رسیدن

دیگه کیک پختن هم خوشحالم نمیکنه...

دیشب یک مدل طراحی دیدم خیلی راحت بود امروز میخواهم انجامش بدهم. اخه من سال پیش یک دفتر طراحی و ست کامل مداد طراحی خریدم...

از دیشب هم ماکارونی داریم اشپزخونه امروز تعطیله...

باورم نمیشه دی هم تمام شد... 8 هفته تا اخر سال مانده اسفند هم معمولا تند میگذره...

کاش بتوانیم یه ماشین بخریم و گاهی از خونه بزنیم بیرون...

امیدوارم بهمن ماه خوبی باشه... پنج هفته ی پر انرژی...

جمعه سی ام دی ۱۴۰۱ ۱:۱۵ ب.ظ ...

حمام کردم و لباس دلبرانه ام هم فقط 30 دقیقه دوام اورد و بعدش به علت سردی هوا با گرمکن مشکی و دروس بنفش جایگزین شد و در این مدت هم کسی که قرار بود گولش بزنم و دلبری کنم ازش سرش توی لب تاب بود ...

منم سه تا کتاب کرانه و درخت تلخ و مردی به نام اوه رو امتحان کردم هیچ کدوم نتوانست جذبم کنه ...بی جهت تی وی دیدم و توی اینستا چرخیدم و فهمیدم جشواره رشد تمامه و کاملا بی خیال اسکرچ شدم البته فیلمش رو می بینم بامزه است و دوست دارم یادش بگیرم به نظرم برام لازمه ...امسال نشد .سال دیگه ! در نهایت مجبورم یادش بگیرم مثل اینشات که یادگرفتم .

بعد هم گوشت گذاشتم بیرون برای ماکارانی که عاشقمممم ...زودتر بلند بشم درستش کنم که گرسنه هستم ...میوه هم خرد کردم با چایی و شکلات و بیسکویت و این داستانا اوردم خوردیم اما چون عملا نهارمون غذای مونده ی دو روز پیش بود گرسنه هستیم ...دوست دارم جای ماکارانی لازانیا یا ماکارانی شکلی درست کنم اما متاسفانه یک پسر بی مغزی دوستش نداره ....

کلا گفتم از صبح روی دنده نقم ...یا حرف نمیزنم یا دارم نق میزنم ...

جالبه که خونه ی تمیزی هم داریم ...مثل دسته گل اما بازهم بی حوصله ام الان کتاب ماه نو رو باز کردم با یک ساب که خیلی دوستش دارم گوش بدهم شاید یکم خوش خلق شدم ...

پنجشنبه بیست و نهم دی ۱۴۰۱ ۷:۱۶ ب.ظ ...

صبح با صدا حرف زدن رضا با دوست ش بیدار شدم و سگ شدم... الان نیاز مبرم به حمام کردن دارم عجیبه جنس موهام داره از خشک به چرب تغییر ماهیت میده... دوست داشتم برم حموم و یه لباس دلبرانه می پوشیدم اما پتو پیچ چسبیدم به بخاری و تو لباس خواب توپ توپیم غرقم و به دنیایی که ندارمش فکر میکنم...

به خودم قول دادم اخر هفته برنامه اسکرچ رو بیینم و یک کتاب بخوانم....

امیدوارم موفق بشم!

پنجشنبه بیست و نهم دی ۱۴۰۱ ۱۱:۳۰ ق.ظ ...

خونه ی بسیار تمیزی رو دارم تحویل اخر هفته میدهم ! البته اگر همت کنم و دو مدل غذا امروز درست کنم دیگه اخر هفته راحت هستم و امیدوارم ریخت و پاش زیاد نداشته باشم . دوستی می گفت اخر هفته ها قبلش حتی میوه رو هم خرد میکنه میگذاره یخچال اینم شیوه ی خوبیه برای من که قراره از امروز عصر خونه ام بترکه ...یعنی عملا ما هر روز با امدن رضا به خونه ...خونه می ترکه تا من فرداش جمع کنم ...وقتی میرم مدرسه شب قبل جمع میکنم و چیزهایی مثل رویه تخت و لباسای صبح رضا و ظرفهای شسته شده ی شب قبل رو صبح یک ربع زودتر بیدار میشم جمع میکنم ...اما مجازی خوبیش همینه دیگه ...میگی دخترهای گلم شما کتاب ریاضی رو بنویسید و خودت ظرف ها رو از ابچکون حمع می کنی ...البته منصفانه است چون من هر شب یک یا دو ساعت دنبال تولید محتوای فردا و یک ساعت و نیم هم دیدن مشق ها طول میکشه پس از کارم نمی دزدم اما اینکه بتوانی کارهات رو هم انجام بدهی و این ساعت یک خونه طی کشیده و جارو شده داشته باشی می ارزه !

هر چند واقعا مجازی بی روح و جون ه ...من که عاشق بچه هام وقتی میرم حضوری کلی انرژی میگیرم و می ام اما مجازی یه جوری هست فقط او بخش تدریس با پیژامه اش خوبه ! البته الان کلاس های ما نیم ساعت امده جلو ...صبح راحت میخوابم تا نه و بیست دقیقه و این خیلی خوبه اما از اون سمت نگاه میکنی ظهر شده !

نمیدونم چرا دارم خودم رو مجبور میکنم کتاب کتابخانه نیمه شب رو تمام کنم وقتی روزها همان مدلی روی میز تی وی مانده ؟ واقعا ارزش خواندن نداره یک مشت چرنده فلسفی هست ...

به نظرم باید یک کتاب قدیمی رو دوباره بخوانم مثلاااااا توالایت

نهار دعوت شدم به صرف کوفته کم کم حاضر بشم و برم ...اخ جون اخر هفته ...اخ جون فقط 8 هفته تا عید مانده ...اخ جونمی جون که 8 پنجا میشه 40 اما 4 روز این زمان تعطیله و من فقط تا 23 اسفند میرم سرکار و این یعنی هوووورااااا - هرچند فتوا دادند پنج شنبه ها هم باید بیاییم به جبران تعطیلی چشم تون کور مازوت رو کنترل کنید والا ! حالا سه سال مجازی درس خواندن چی شد !؟

مرده شور هرچی ادم نالایقه ! اون از قیمت طلا و دلار و ماشین و خونه ...اینم وضعیت اب و گاز و هوا مون ...بعد زبونشون هم دراااااااز ...

چهارشنبه بیست و هشتم دی ۱۴۰۱ ۱۲:۲۳ ب.ظ ...

مدرسه شش روزه مغز مارو با کلاس فوق برنامه فن بیان خورده!!! گویا بخش نامه اموزش فن بیان و سواد دیجیتال امده و اینها مجبور اند داشته باشن.

امروز هم نوشتن یک ساعت کلاس با حضور ارزشمند سرکار خانم دکتر فلان...

معلما حاضر باشند

حضور و غیاب کنید

تشویق کنید

رفتم دیدم 6 دقیقه فیلم افلاین ه!!! بعد من برای 25 دقیقه کلاس 35 دقیقه فیلم و کاربرگ اماده میکنم🙃

سه شنبه بیست و هفتم دی ۱۴۰۱ ۱۲:۳۲ ب.ظ ...

اینقدر این چند روز همکاران نق زدند از اموزش مجازی و کندی شاد و کوفت و زهر مار که نمیدونم من اشتباهی هستم یا اینها ! والا بخدا ! اینقدر غر زدند دیروز و امروز که کلافه شدم .

واقعا از کلاس انلاین بدتون می اد !؟ نشستید توی خونه کنار بخاری و دارید می گید دخترهای گلم صفحه 71 کتاب نگارش رو طیق فیلم حل کنید ! فیلم هم که اماده است ! بحای هفت هم که نه و ربع بیدار شدید ! دردتون چیه دقیقا ؟!

از دیروز توی خوردن مراعات میکنم . تازه چای سبز و زیره هم خوردم ...

امروزم خونه ای دارم دسته ی گل ...برای شام هم برنج می پزم با سیب زمینی سرخ شده و مرغ که از جمعه مانده ....یعنی خدایی از دوشنبه ی پیش چیزی به اسم اشپزی واقعی نداشتم .

خودم رو کشتم یکم کتاب خواندم .

برم کاردستی یکی ده تایی درست کنم که این شاد مارو کشت

دوشنبه بیست و ششم دی ۱۴۰۱ ۴:۳۸ ب.ظ ...

برف میاد گوله گوله

گفتم تکلیفی نفرستن... والا بگذار برن برف بازی...

برای فردا اما باید تولید محتوا کنم وای خدای خودت کمکم کن 😁😁این یک هفته ی دی بگذره

البته بگم من ژاکت بزرگی دارم اونو پوشیدم... نهارم آش درست کردم دیگه اصلا شبیه کارمندا نیستم.... امروزم تا وقت نهار رنگ امیزی کردم

الان کتابخانه نیمه شب رو اوردم بخوانم... بلاخره بعد از هزار قرن

یکشنبه بیست و پنجم دی ۱۴۰۱ ۴:۳۷ ب.ظ ...

خدایا من کاری به برف و سرما ندارم فقط این اقایان زودتر برگردن سر کار 😁

یکشنبه بیست و پنجم دی ۱۴۰۱ ۱۲:۳۳ ب.ظ ...

خونه ی بسیار تمیزی داریم . به رضا گفتم ببین خونه ی تمیز چقدر خوبه ! می گه اره اما کثیفی هم حال میده ...پرده رو کنار زدم و اجازه میدهم نور روی میز نهارخوری بتابد ...سوالات ارزشیابی فارسی و ریاصی جوجه ها رو نوشتم و انصافاااااا خیلی سخت نوشتم ...اصلا متوسط نیست ...کاملا سخته ! اینقدر که من توی کلاس تکرار و تمرین دارم انتظار دارم راحت بنویسند ...

یه متن فوق العاده سنگین روانخوانی هم اماده کردم . فقط الان باید برنامه برا اسکرچ اماده کنم فقط نمیدونم تا کی وقت دارم .

الانم یه موسیقی گذاشتم بعد از مدتها ...بخاری رو هم تا جایی که راه داره گذاشتم روی شعله ی کم و خودم لباس گرم پوشیدم . توی مناطقی که گاز نیست دارو هم نیست پس اگر بچه ای مریض بشه درمانی هم نیست ...نمی خواهم مدیون رنج اون بچه بمونم .

بعدا نوشت : جدیدا دست و دلم به نوشتن نمیره ...شاید از عوارض سی و اندی سالگی هست ...در هر صورت برای شام سوپ پختم ...منتظرم جا بیفته شاید با رضا هر کدوم یک کاسه گرفتیم دستمون جلوی پنجره باز خوردیم و حس کردیم الان وسط سی تیر هستیم ...خدایی سوپ داغ توی هوای سرد مزه می ده هر چند باید در خوردن مراعات بیشتر کنم با اینکه رفتن مدرسه ادم رو لاغر میکنه این یک ماه حدودا یک کیلو چاق شدم ! به چه سان نمی دونم ...شکم در اوردم عجیب ...الان شبیه باردار های پنج ماه هستم !

+فردا مدارس تعطیل شد و ادارات یک سوم ...این یعنی دست کم تا سه شنبه تعطیلم ... امسال شتر مرغ شده ...نه معلومه مجازیه ...نه معلومه حضوری ...کوفت شد امسال ! تازه جشن حضرت زهرای بچه ها هم ماند ! فردا بازهم مجازی و بازهم اموزش نشانه ...هوف ...واقعا هوف !

شنبه بیست و چهارم دی ۱۴۰۱ ۸:۴ ب.ظ ...

همه سردرگم که فروا مجازی هست یا کوفت 🤔🤔🤔

جمعه بیست و سوم دی ۱۴۰۱ ۱۰:۴۶ ب.ظ ...

تمام انرژی منفی های پست قبل رو دور ریختم... جای بیرون رفتن، از رضا خواستم پرده را عوض کند و قبول کرد و برای نهار بدون اینکه بدانم غذا سفارش داد...

منم کابیت سمت گاز و قوطی ادویه ها رو شستم و خونه رو یک خونه تکونی کوچیکی کردم.

امیدوارم حال دلمون خوب باشه

جمعه بیست و سوم دی ۱۴۰۱ ۵:۱۸ ب.ظ ...

هر هفته به خودم قول می دهم خونه رو دیگه بهم نریزم ...هر هفته ...اما بی فایده است ...کاملا بی فایده است ! حقیقت اینکه اخر هفته رو اگر مطلقا استراحت نکنم به وسط هفته نمیکشم ...و خیلی خسته میشم ...برای همین اخر هفته هام بی ثمر می گذره ...دلم برای نقاشی پشت میز کارم و یا کتابخواندن انجا تنگ شده ...اما وقتی خونه اشفته است من فقط اتاق خواب رو تمیز میکنم و انجا پناه می گیرم ...

یعنی خونه تا چهارشنبه دسته ی گل هست به معنی مطلق کلمه اما یک دفعه از صبح پنج شنبه می ترکه اگر بخواهم تمیزش کنم باید یکی دو ساعت اخر هفته ها هم تمیز کاری کنم اما تنبلیم می اد ...رضا هم اینطوری دوست داره ...میگه اخر هفته کاری نکن بعد با هم تمیزش میکنیم الان دو تا سینک پر ظرف داریم و یک کوه لباس که با تا بشه ...یک خونه که نیاز مبرم به جارو برقی داره ...اخرین اشپزیم روز سه شنبه بوده ...

من یک خونه فوق العاده نورگیر دارم که پشت پنجره هاش ورق المینیوم زدم اینقدر از نور بیزارم اما فهمیدم همین باعث افسردگیم شده ...کابینت ها هم مزید بر علت ...باید زودتر این حس رو درست کنم چون دلمردگی من به زندگیمون میرسه .

خداکنه پول رتبه بندی رو زودتر بدهند من بتوانم یه قدمی بردارم ...یه نفسی بکشم ... فردا هم میرم بانک ببینم می توانم وام بگیرم ...دلم برای خونه ای که خیلی خوشگل بود و عاشقش بودم تنگ شده الان چهار ماه پرده اشپزخانه رو نشستم ... کابینت ها رو از مهر نشستم ...چون حس میکنم دوستشون ندارم ...

امروز با رضا حرف زدم بریم یه وام بگیریم اول من کابینت ها رو درست کنم بعد ببینم می توانم پس اندازی برای پارکت و مبل ها داشته باشم یا نه ...بی خیال بازسازی سقف و حمام دست شویی شدم ...بودجه ام نمی رسه !

دیشب هم قرار بود بریم بیرون نشد ...سرد بود ...الان می خواستیم بریم من حوصله نداشتم ...ماند عصر بریم ...

جمعه بیست و سوم دی ۱۴۰۱ ۱۲:۸ ب.ظ ...

مادرها دارند به من تبریک روز مادر رو میگن و یادم می اندازند مادر دخترهاشون هستم ...منم دلم میخواهد یاد حضرت زهرا بندازم چندین ماه پیش به من قول داشتن دختری به اسم ریحانه رو داد ...توی اولین روز ماه محرم که سوره ی یاسین خواندن رو شروع کردم ...و سه بار هم این خواب تکرار شد ...با اخر خانمی به من گفت چرا اینقدر دلتنگی می کنی ...بی بی ایم حضرت زهرا گفت ریحانه ات رو به تو دادیم ...صبور باش ...

میدونم دعا یعنی بری به ازلیت و تقدیرت رو عوض کنی ...میدونم شاید دلتنگیم باعث شده صدام بره به اذلیت اما ...

چی میشه سال دیگه این موقغ دخترم توی بغلم باشه ؟!

مگر خدا مهربون نیست ...

مهربونی کنه دیگه ...

برچسب‌ها: مادرانه
پنجشنبه بیست و دوم دی ۱۴۰۱ ۷:۱۲ ب.ظ ...

یکی از مادرها پیام داده و تشکر کرده که دونه دونه بچه ها رو شالگرد و کلاهشون رو میگذارم و می فرستم پایین .

حس خوبی داشت .

تازه شالگردنم می پیچم دور صورتشون می چاند!

چهارشنبه بیست و یکم دی ۱۴۰۱ ۳:۱۵ ب.ظ ...

باید لباسا رو اویزان کنم...

باید ارزشیابی ریاضی و فارسی را صحیح کنم...

بچه ها جدیدا دفتر دیکته را باز میکنند ببیند غلط دارند یا نه منم با اغماض تر صحیح میکنم لبخندشون رو دوست دارم.

متاسفانه خیلی معلم سختگیری هستم.... خیلی کار رو سخت میکنم مجبورشون کردم با می ایم. دیده ای، شنیده ای، شوید، می راند کلا با تمام فعلهای کتاب جمله بسازند و است و بود و دوست و دارد ممنوع کردم...

طفلکا خیلی اذیت میشن... ولی خدایی الان به خوبی شاگردهای پارسالم توی اردیبهشت میخوانند... هر جمله و کلمه ای که بگی... از 38 تا قشنگ 30 تا شون روان روان میخوانند...

خدایا کمکم کن معلم خوبی باشم... نگذار عصبانی بشم و بعد از عذاب وجدانش بمیرم.

سه شنبه بیستم دی ۱۴۰۱ ۸:۲ ب.ظ ...

یک عدد خانم معلم هیولا هستم ...تمام مدت دارند شیطنت می کنند ...تمام مدت بازیگوشی یک سوال ساده رو نمی نویسند ...فقط سر می چرخانند ...فقط بازیگوشی ... شش تا نشانه رو مجازی خواندن خدای عالم به دادم برسه برای مرور و تکرارش ...ش و ز و ی رو مرور کردم اما هنوز توی ای و ه مشکل دارند ...فقط جدول ترکیب انرا بنویسی مثل بلبل می خوانند ...

صبح هم ارزشیابی ریاضی گرفتم . راحت بود سریع نوشتن و چندتا جمع گفتم تا نوشتن .

از فردا یک طرح درس سخت و جدی می نویسم . روزهایی که طرح درس دارم بهتر هست .

به مادر یکی از بچه ها گفتم دخترت شلخته است امروز گفت قول داده منظم بشه براش جایزه هم تعیین نکردم وظيفه اش هست تمیز باشه

هر روز دارم از این مدل مادرها یاد میگیرم

سه شنبه بیستم دی ۱۴۰۱ ۲:۱۷ ب.ظ ...

دلم برای تابستان تنگ شده برای روزهایی که برای خودم بودم و بدون دغدغه از صبح کتاب میخواندم و میوه ها رو میشستم و میگذاشتم روی سینک و با اهنگ تربچه های سبزی خوردن رو گردالی میکردم ...

برای لباس های نخی و هندوانه

دلم برای خورشید تنگ شده . امروز بعد از مدتها خورشید خوبی توی تهران داشتیم ...ساعت یک ربع دوازده داشتم نگارش بچه ها رو می دیدم ...یک دانش اموز باهوش اما با خانواده داغون هم دارم که خدا دوتا نعمت بهش داده زیبا و شیرین ه و بسیار باهوش کنار خودم نشاندمش که درس یادش بدهم ...باد پرده رو کنار میزد و نور خورشید می تابید ...هوای خوب و خنکی بود ...

بعد دیدم چقدر دلم برای خورشید تنگ شده بود ...به دخترها گفتم پرده رو بکشم کنار خورشید براتون بتابه ...نق زدند که نه کور شدیم ...وای و ووووی ...دیگه منم نق زدم چقدر بی ذوقید و خورشید خوبه و حیفه خورشید خانم ...و پرده سمت خودم رو کنار کشیدم و توی افتاب نشستم و براشون قیافه گرفتم ...والاااااا

دوشنبه نوزدهم دی ۱۴۰۱ ۹:۳۵ ب.ظ ...

امروز فیلم تدریسم رو گرفتم ...حقیقت اینکه دختر ترسیده ی اول مهر دیگه نیست ...با حرف زدن هاشون وسط تدریسم کلافه نمیشم و احساس نمی کنم قراره برای دانشجوهای ارشد درس بدهم ...اگر چیزی میگن همراه میشم ...میخندم و واکنش میدهم ...

برای سال بعد قول میدهم چندتا شعر خوب حفظ کنم و براشون بخوانم ...

با این حال کاش امسال زودتر تمام بشه ...کاش زودتر معلم توانمندی بشم که به خودش اعتماد داره ...کاش زودتر اینقدر فکر نکنم بقیه چقدر معلم های خوبی هستن و من چقدر معلم ضعیفی هستم ...

دلم به شدت برای هم پایه قبلی تنگ شده ...کاش باز برگرده اول ...

دوشنبه نوزدهم دی ۱۴۰۱ ۹:۲۰ ب.ظ ...

هفته نسبتا پر هیجان و سختی رو گذراندم ...

برگشت به مدرسه اون هم جدی بعد از حدود یک ماه جسته و گریخته مجازی شدن واقعا سخت بود ...شب اول از پا درد نخوابیدم ...تازه امروز تنظیم شدم و با صدای زنگ گوشی بیدار شدم ...من خوابم که به هم بریزه مغز عزیزم ترجیح میده تمام شب بیدار بمونه ...دیروز کل ساعت دستم روی شقیقه ام بود ...از سر درد در حال مرگ بودم

این بین خانم مدیر گل تصمیم گرفت سر زده بیاد وسط کلاسم شانس اوردم جدول ترکیب بود ...انها کارخودشون رو میکردند اما بازهم خانم مدیر امد و گفت عجب کلاس شلوغی

میخواستم بگم شلوغ ؟! اینها در سکوت مطلق بودند الان به نظرم .......

اما خوب از همه کلی سوال پرسید ...کلی در مورد جدول ترکیب سوال پرسیدن و دفترها رو دیدند ...دیکته ها رو دیدند ...منم که خدای استرس ...ولی هرچی سوال پرسید دم دخترهام گرم رو سفیدم کردن ...هیچ کسی خطا ننوشت ... فقط هی توی کلاس راه می رفتن ...هی راه می رفتن ... استرس گرفته بودند می امدن در گوشم می گفتن خانم مدیر چرا اینجاست ؟!

تازه یادم افتاد گفته بودم یه روز خانم مدیر می اد بچه های شیطون رو ببره یه کلاس دیگه ...

خانم مدیر هم با عصبانیت از کلاسم رفت

امااااا وقتی دفتر کلاسم رو دیدم نوشته بودند ارزشیابی از شما بسیار خوب بود . خسته نباشید خدا قوت .

خداروشکر واقعا حضرت زهرا هوام رو داشت ...من که هر روز صبح به چهارده معصوم توسل میکنم انها هوام رو داشتند فکر کنید یه زنگی می امدن که بچه ها کلافه بودند و کلاس واقعا رو هوا بود ...

بعد هم دفتر رو که به من دادند مثل بچه ها از ذوق بالا پریدم توی کلاس بچه ها گفتن خانم چی شده !؟ گفتم بیست شدم !

بچه ها هم خوشحال شدند ...

امروز هم نشانه درس دادم و درس افتاد دوباره روی روال ...خدایی مجازی راحته اما حضوری یه چیز دیگه است ...صبح بیدار شدن و اداره کلاس سخته بچه ها راه می افتن توی حضوری و دست خودت بازتره که چطوری با بچه ها تکرار و تمرین بکنی . از این لحاظ واقعا حضوری رو دوست دارم .

امروز هم جلسه دیدار با اولیا داشتم و کارنامه دادم طبق معمول همه رو خیلی خوب نوشتم جز سه یا چهار نفر ...نمیخواستم خستگی توی تن مامانا بمونه ...

ولی امدم خونه هلاک بودم خونه هم متاسفانه دیروز با پختن کیک ترکونده بودمش ... ....بعد از مدرسه هم جانی در تن نبود ...ولو شدم و خونه هنوز منتظره یک خانمی بره لباسا رو بریزه لباس شویی ...باید تا اخر شب دو سری لباس بشورم ...ظرفها رو بشورم که فردا که امدم جارو برقی بکشم ...اهان باید گوشت هم بگذارم فردا یک خورشت درست کنم .

رضا یک و نیم برای روز زن به من داد ...امروز هم یه مادر برام کارت هدیه 500 تومنی اورد خداییییییییی خوشحال شدم ! مادرهای سال پیش خیلی سخاوتمندتر بودند ...امسالی ها هیچی به هیچی ! بعد کلاس بغلی یا سبد گل میره یا جعبه شیرینی ...ما هم هیچ ...ماهم نگاه دیگه امروز برای منم هدیه اوردن

الان برم ولو بشم و برای فردا یه طرح درس بنویسم خداکنه این دو روز زودتر تموم بشه واقعا خسته شدم . البته شاخص هوا روی فکر مجازی هم به سرتون نزنه است و خداروشکر من اینو بیشتر از خفگی با مازوت می پسندم ...امروزم صدای ورزش می امد بچه ها گفتن وای زنگ تفریحه ؟ یکی گفت نه زنگ ورزش هست بچه های خوبی بودن مثل ما تنبیه نشدن زنگ ورزش نرن ...اخه من دیروز گفتم اینقدر که شیطون هستید زنگ ورزش تنبیه هستید و نمیریم ...

اینو که گفتن دلم خدایی براشون سوخت می برمشون ورزش کنند ...

من هم یادشون دادم من زیبا هستم ...من قوی هستم ...من دانا هستم ...من شجاع هستم ...من همین طور که هستم کافی هستم ! اینقدر دوست داشتن که نگوووووووو !

دوشنبه نوزدهم دی ۱۴۰۱ ۷:۳۷ ب.ظ ...

شاخص آلودگی هوا 167

بعد مدارس تعطیل نیست

🤔🤔🤔

صبح بیدار بشم ببینم مجازی شده گرگ میشم... گرگ درنده ای هم میشم...

هرچند از چهارشنبه تولید محتوا کردم و دارم خیلی هم عالی هستن.

تازه این اخر هفته تمام تمرینات ام رو مجازی داخل یک گروه تلگرامی گذاشتم.

الانم خونه رو دسته گل کردم اساسی و نهار فردا رو هم مقدماتش رو گذاشتم و مانتوم هم اتو کردم و اماده ام

ان شالله خیر باشه

9 هفته و 45 روز دیگه باید بریم سرکار...

اخ جون بزرگ که عدد هفته ها رسید به زیر ده

کاش زودتر تابستان برسه

جمعه شانزدهم دی ۱۴۰۱ ۱۱:۵۹ ب.ظ ...

توی گروه مدرسه پیام گذاشتند احتمالا شنبه تعطیل هست اموزش مجازی اماده کنید ...

من دقیقا هشت سالم بود که پشت مجله رشد دانش اموز ان سال نوشتن اسمان ابی حق همه کودکان است ...اون سال طرح زوج و فرد امد ! الان باید برای این بچه ها نوشت نفس کشیدن حق بچه ها هست ...

الان 31 ساله هستم ...23 سال هست که این حق نیست ...

برای این نسل باید خون گریه کرد ....داعش و کرونا الودگی مازوت

+خدایا یک اسباب خیر برای ما فراهم کن از این شهر بریم اگر الان بپرسید کجا فقط یک جواب دارم شهری به اسم شیرگاه توی سوادکوه ...وای خدایا میشه یه روز بریم انجا و یک خونه کوچیک بخریم و زندگیم رو با عدم امکانات اما درست وسط جنگل داشته باشیم !؟

پنجشنبه پانزدهم دی ۱۴۰۱ ۹:۵۰ ب.ظ ...

صبح اولین کاری که کردم این بود که رفتم لب پنجره دست را بردم زیر دونه های بارون و گفتم شکر....

بارون مازوت رو شست و شعور من برگشت... انگار داستان زامبی ها درست باشه همین دو روز گذشته من یک هیولای بی شعور بودم و امروز تازه به خودم امدم.

گور بابای مال دنیا

نفس کشیدن چه حس خوبی داره ❤️

پنجشنبه پانزدهم دی ۱۴۰۱ ۱۰:۳۶ ق.ظ ...

میدونی گاهی وقتا مغزت به تو حقه میزنه و میگه تو خوب نیستی و میگه همه اینها بی فایده است

اما من کشف کردم

تو دوست داشتنی و مهم هستی و چیزهایی به این دنیا می اری که هیچ کسی نمی توانه

پس دوام بیار ...

The Boy, the Mole, the Fox and the Horse

پنجشنبه پانزدهم دی ۱۴۰۱ ۱۲:۱۸ ق.ظ ...

رابطه منو مربای توت فرنگی این مدلی که هر ماه می خرم ...فقط مال خودمه...میخواهم بریزمش توی فرنی اما به خودم می ام که دارم قاشق قاشق دخلش رو می ارم ! فقط هم مارک بهرام دوست دارم ...

عصبانی ام و دارم این عصبانیت رو هر مدلی شده به در و دیوار بدنم می زنم چون مشکل مالی خاصی نداریم ...یه سقف بالای سرمون هست و هر ماه حقوقی داریم که گرسنگی نمی کشیم باید شاکر باشیم ...اما دو روز پیش صبح زود رضا از من رایطه خواست و من ردش کردم چرا ؟ چون اون وقت صبح شعور جلوگیری نداشتیم و قبلا تجربه اش کرده بودم و میدونستم چطور پیش میره و ...ترسیدم حامله بشم ! منی که اینقدر می خواهم مادر بشم از شر این مسایل اقتصادی ترسیدم مادر بشم به همین خوشمزگی تمام ساختمان روانیم به هم ریخته ...میل شدیدی به پاچه گیری و فریاد زدن دارم ...من سی و دو سالمه چرا ساده ترین حقم ...تنظیم اصلی بیولوژیک بدنم که تولید مثل هست رو نمی خواهم ؟ چون نمیخواهم یکی دیگه مثل خودم توی این دنیا بیاد ...

+امروز پوشیدم برم ظرف لمون هام رو بخرم و یک قدم برای ارزو هام بردارم که ...یادم افتاد داستان کابینت کنسل شده به همین خوشمزگی ...

+از الودگی هوا خسته شدم از سخت نفس کشیدن و حبس بودن توی خونه ...

+برای فرنی دو قاشق ارد برنج رو با یک لیوان اب می پزم خوب که کرم شکل شد بعد یک لیوان شیر و شکر اضافه میکنم ...واقعا خوشمزه تر از دستورهای اینترنتی هست .

چهارشنبه چهاردهم دی ۱۴۰۱ ۷:۵۷ ب.ظ ...

دیشب رضا امد دید بوی غذا می اد گفت چه بوی عجیبی و بعد دید غذا لوبیا چشم بلبلی پلو هست ...نق نق ش رو کرد با یه کاسه بزرگ ترشی و دو پیمانه برنج رو یک جا بلعید ...فقط مانده بود دسته قابلمه ها ! بهش می گم تو که دوست نداشتی ...میگه گشنم بود ...باشه رفیق تو خوبی ...

بعد امروز رو بلاخررههههههه افلاین شدیم ...کلاس رو سمبل کردم و تمام ...مادرها سکان رو دست گرفتن و هر چرندی دلشون می خواهد به خورد این بچه ها می دهند ...

زنگ زدم اداره که حکم منو بزنید ...گفتن شامل نمیشی ...گفتم چطور بقیه شدن تازه گفت اااا تو برای 1400 هستی باشه اسمت رو نوشتیم ...خدایی باید حضوری برم ؟مرده شور تک تک تون رو ببرند که کارتون رو بلد نیستید ! ماه پیش دو تومنم رو خوردن این ماه هم میخواهند بخورند البته قول داد پرداخت میشه ! من که دیگه قید این حقوق ناچیز رو زدم کار میکنم بی کار نباشم ...

گفت خودت حضوری بیا حرام خور تو انجا چه غلطی میکنی که من توی این هوای الوده باید حضوری بیام ؟! شنبه باز زنگ میزنم ...و اگر مجبور بشم میرم رسما شکایت میکنم ازشون حتی اگر بی فایده باشه باز میرم انجا و شکایتم رو میکنه ...

اوف لی لی عصبانی میشود ناجووور !

الان تو فکرشم چی برای شام درست کنم ؟ یه ساندویچ مرغ ساده اوکی هست ؟! البته برای فردا نخود خیس کردم فلافل درست کنم نمیشه دو روز ساندویچی باشه !

چهارشنبه چهاردهم دی ۱۴۰۱ ۲:۱۵ ب.ظ ...

پام بهترهست . کبودیش هنوز زیاده اما دیگه لنگ نمی زنم ...البته به پرویی خودم که روش راه رفتم هم هست ..

اما در کل امروز صبح بلاخره از تخت جدا شدم صبحانه درست کردم و خونه رو دیروز مرتب کرده بودم کار خاصی نداشتم . نشستم کنار بخاری با چایی و کوکی درس بچه ها رو گذاشتم . نت هم که امروز شبیه شوخیه ! اصلا از دیال اپ ضعیف تره ! دیگه چاره ای نیست ...از ساعت ده و بیست دقیقه کلاس رو افلاین کردم رفتم والا اعصاب ندارم برای شش تومن اینطوری جون بکنم ...

بعد از کلاس رفتم صورتم رو شستم موهام رو بالای سرم جمع کردم امدم گیره همیشگی رو بزنم چشمم خورد به ریسه گلی که دارم . دیگه اون رو زدم و بعد هم یه شومیز قرمز پوشیدم ...

جالب یود که یه ریسه بتوانه منو از لباس خواب دوناتی و بنفشم جدا کنه ...

الانم میخواهم یک کتاب بخوانم ...دیروز میخواستم خرمالو بخرم پشیمان شدم اخه کیلویی 50 تومن ؟!

سه شنبه سیزدهم دی ۱۴۰۱ ۱۲:۲۳ ب.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو