هفته نسبتا پر هیجان و سختی رو گذراندم ...
برگشت به مدرسه اون هم جدی بعد از حدود یک ماه جسته و گریخته مجازی شدن واقعا سخت بود ...شب اول از پا درد نخوابیدم ...تازه امروز تنظیم شدم و با صدای زنگ گوشی بیدار شدم ...من خوابم که به هم بریزه مغز عزیزم ترجیح میده تمام شب بیدار بمونه ...دیروز کل ساعت دستم روی شقیقه ام بود ...از سر درد در حال مرگ بودم
این بین خانم مدیر گل تصمیم گرفت سر زده بیاد وسط کلاسم
شانس اوردم جدول ترکیب بود ...انها کارخودشون رو میکردند اما بازهم خانم مدیر امد و گفت عجب کلاس شلوغی
میخواستم بگم شلوغ ؟! اینها در سکوت مطلق بودند الان به نظرم ...
....
اما خوب از همه کلی سوال پرسید ...کلی در مورد جدول ترکیب سوال پرسیدن و دفترها رو دیدند ...دیکته ها رو دیدند ...منم که خدای استرس ...ولی هرچی سوال پرسید دم دخترهام گرم رو سفیدم کردن ...هیچ کسی خطا ننوشت ... فقط هی توی کلاس راه می رفتن ...هی راه می رفتن ...
استرس گرفته بودند می امدن در گوشم می گفتن خانم مدیر چرا اینجاست ؟!
تازه یادم افتاد گفته بودم یه روز خانم مدیر می اد بچه های شیطون رو ببره یه کلاس دیگه ...
خانم مدیر هم با عصبانیت از کلاسم رفت
امااااا وقتی دفتر کلاسم رو دیدم نوشته بودند ارزشیابی از شما بسیار خوب بود . خسته نباشید خدا قوت .
خداروشکر واقعا حضرت زهرا هوام رو داشت ...من که هر روز صبح به چهارده معصوم توسل میکنم انها هوام رو داشتند فکر کنید یه زنگی می امدن که بچه ها کلافه بودند و کلاس واقعا رو هوا بود ...
بعد هم دفتر رو که به من دادند مثل بچه ها از ذوق بالا پریدم توی کلاس بچه ها گفتن خانم چی شده !؟ گفتم بیست شدم !
بچه ها هم خوشحال شدند ...
امروز هم نشانه درس دادم و درس افتاد دوباره روی روال ...خدایی مجازی راحته اما حضوری یه چیز دیگه است ...صبح بیدار شدن و اداره کلاس سخته بچه ها راه می افتن توی حضوری و دست خودت بازتره که چطوری با بچه ها تکرار و تمرین بکنی . از این لحاظ واقعا حضوری رو دوست دارم .
امروز هم جلسه دیدار با اولیا داشتم و کارنامه دادم طبق معمول همه رو خیلی خوب نوشتم جز سه یا چهار نفر ...نمیخواستم خستگی توی تن مامانا بمونه ...
ولی امدم خونه هلاک بودم خونه هم متاسفانه دیروز با پختن کیک ترکونده بودمش ...
....بعد از مدرسه هم جانی در تن نبود ...ولو شدم و خونه هنوز منتظره یک خانمی بره لباسا رو بریزه لباس شویی ...باید تا اخر شب دو سری لباس بشورم ...ظرفها رو بشورم که فردا که امدم جارو برقی بکشم ...اهان باید گوشت هم بگذارم فردا یک خورشت درست کنم .
رضا یک و نیم برای روز زن به من داد ...امروز هم یه مادر برام کارت هدیه 500 تومنی اورد خداییییییییی خوشحال شدم ! مادرهای سال پیش خیلی سخاوتمندتر بودند ...امسالی ها هیچی به هیچی !
بعد کلاس بغلی یا سبد گل میره یا جعبه شیرینی ...ما هم هیچ ...ماهم نگاه
دیگه امروز برای منم هدیه اوردن
الان برم ولو بشم و برای فردا یه طرح درس بنویسم خداکنه این دو روز زودتر تموم بشه واقعا خسته شدم . البته شاخص هوا روی فکر مجازی هم به سرتون نزنه است و خداروشکر من اینو بیشتر از خفگی با مازوت می پسندم ...امروزم صدای ورزش می امد بچه ها گفتن وای زنگ تفریحه ؟ یکی گفت نه زنگ ورزش هست بچه های خوبی بودن مثل ما تنبیه نشدن زنگ ورزش نرن ...اخه من دیروز گفتم اینقدر که شیطون هستید زنگ ورزش تنبیه هستید و نمیریم ...
اینو که گفتن دلم خدایی براشون سوخت می برمشون ورزش کنند ...
من هم یادشون دادم من زیبا هستم ...من قوی هستم ...من دانا هستم ...من شجاع هستم ...من همین طور که هستم کافی هستم ! اینقدر دوست داشتن که نگوووووووو !