دو روز پیش امدم بالا توی کلاس دیدم یکی از بچه ها لیست نوشته از خوب ها و بدها
از کجا یاد گرفتن نمیدونم...
بعد لیست رو خواندم و برای بچه ها تغییر وجه شون مهم بود و بدها ناراحت بودن اما من تنبهی در نظر نگرفتم .این مسیولیت را دادم به یک نفر و گفتم امدم بالا تو با لیست خودت به من بگو...
نمیخواهم بچه ها خبرچین بشوند اما دوست داشتم حس وفاداری این شاگردم رو بسنجم ...
روز بعد امدم از این شاگردم پرسیدم لیستت کو ؟
دختر باهوشی هست و محاله یادش بره اما گفت ببخشید خانم یادم رفت اسم بنویسم .
توی قلبم داشت پروانه های رنگی متولد میشد که یکی از شاگرد های بی نهایت ساکتی که قبلا هم گفتم موذی هست و تا معاون می اد کاربرگ هاش رو می اره امد و در یک باریکه کاغذ اسم همه رو خوانا در دو ستون نوشته بود . دو نکته برام جالب بود .
یک اینکه اون تلاشی برای ساکت کردن بقیه نکرده بود ...کاملا جاسوسانه لیست رو نوشته بود .
دوم اینکه خودجوش و در یک برگه ی نازک انجامش داد و بعد هم به بهانه دیدن تکالیفش برام اوردش ...
دنیا جای عجیبیه دوست من ...این چیزیه که هر روز به خودم میگم و باورم در مواجه با شش ساله ها اینکه شاید ما واقعا قبلا یه زندگی داشتیم ...
یه صبح گرم تابستانی رو در نظر بگیرید ...ساعت هشت بیدار میشی ...چای دم میکنی و با لباس های خنک ات کنار پنجره میشنی و اهنگ گوش میدهی و چایی می خوری و می نویسی ...این کارها رو همین جمعه هم میشه انجام داد اما من با وعده ی تابستان از 9 ماه زندگیم لذت نمیبرم ...این باید درست بشه