روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

12 اردیبهشت 1400

حس میکنم قلبم گرفته و دلم پر از درده ...میتوانم ساعت ها برای چیزهای بی مورد گریه کنم ...میتوانم برم توی اتاق و ساعت ها حرف نزنم ...میتوانم یک سال سکوت کنم ... 

کاری که از صبح کردم . شش مکالمه ی کوچولو با رضا و هر شش تا دعوا بوده - 

من بی طاقت شدم یا اون حساس ؟

من همیشه کوتاه امدم و عادت کرده یا حق با اون بود من خودخواه شدم ؟

هرچی بوده سر مسخره ترین چیزها ... سرکانال تی وی ...سر بستن زنگ ساعت ...سر خاموشی کولر ...سر زنگ تلفن ساعت سه عصر ... 

 

الان داشتم جهیزیه دختری رو میدیدم که از جهیزیه اش فیلم گرفته بود با ذوق تمام  و چیدمان شیک ... یک عالمه وسیله ...هیچی نداشت که من هم نداشته باشم فقط اون همه چیز رو برای عروسی ایش تزیین کرده بود و من همه چیز رو فقط چیده بودم . چه بسا من بیشتر داشتم و چه بسا خودم تنهایی باسلیقه تر توی فضای خیلی کمتری وسایلم رو جا داده بودم اما وقتی دیدم گفتم خوش بحالش ...

بد زندگیم شده این ... اینکه دایم توی دلم و بدون اینکه به زبان بیارم میگم خوشبحال بقیه ...

این شادی های اخیرم رو کوفت کرده ... امید به اینده ام رو گرفته ... نمی بینم به چیزی رسیدم که نهایت ارزوم بود ...به چیزی که اینده و ارزو های دیگه ام رو میسازه حتی ازش حرف نمیزنم ...هنوز حتی به کسی هم نگفتم ...یه حس عجیبی شده ... بابا اون روز توی اشپزخونه ارام در گوشم گفت خونه ات خیلی کوچیکه دیگه ریال به ریال پس انداز کن از اینجا خلاص بشی ...

حرفش توی دلم ماند ...خواهر موقعه جهیزیه چیدن چندبار گفت خونه اش قوطی کبریت ه ...بابا یک بار گفت عوضش برای خودشه . 

خواهر ساکت شد ...

 

امروز به رضا گفتم چرا ما هیچی نداریم ؟

گفت مثلا چی ؟ 

گفتم مثلا یه خونه ی بزرگتر ... یه ماشین ...یه مانتوی گرون مجلسی جلو باز ... یه عالمه طلا ...چرا روز روانشناس رو باید خاله ام به من تبریک بگه ؟! چرا وقتی میگم خاله تبریک گفت مامان میگه خاله بیکاره ... 

مسلما به عنوان یه مرد برای بخش مالی اولش  دمق شد ...

متاسفانه هم عقیده نیستیم و رضا اگر خودش رو به ارزو هام می چسبونه بخاطر من ه ...

بخاطر من می خواهد تلاش کنه خونه بزرگتر بخریم .

بخاطر من گریز میزنه ببینه پدر میشه 

بخاطر من قبول میکنه ماشین بخریم ...

اون با من همراه میشه نه اینکه جلوتر از من بدوه و این منو خسته کرده ...

من پس انداز می کنم سولار بخریم 

من پس انداز میکنم سرخکن بخریم 

من پس انداز میکنم برای بانک مسکن ...

 

من میدوممم و رضا یه وقتایی میگه صبر کن نفس ات جا بیاد ...

 

رضا به جایی رسیده که هیچی خوشحالش نمیکنه ...جایزه فجرش رو تو اوج جوانی گرفته ...دکترا توی دانشگاهی که از حالا استادیش انجا یه سمت قطعی هست ... کتاب هاش چاپ شدن ...حتی نرفت جشن رو نمایی کتابش به ناشر گفت براش یه نسخه بفرستند ... هیچی نداره که براش بجنگه ... 

میگه این خونه ی کوچیک و سازم برام کافیه ... استخرها باز بشه عصرا برم یکم شنا کنم دیگه بسه ...اصلا برای چی زندگی میکنیم ؟ 

دنیا برایش خاموش شده ...

 

من اما برعکس اون حس میکنم هیچی ندارم ...هرچی دارم رو دوست ندارم ...هرچی می خرم اون دلتنگی جهیزیه که باید نمی خریدم سیر نمیشه ....اون بغض که چرا تنهایی جهیزیه چیدم ...چرا هیچ کسی نگفت کمک می خواهی خالی نمیشه ... چرا اینقدر تنها بودم ... چرا وقتی میگم من تنها بودم مامان میگه تو خودت سلیقه ی بقیه رو قبول نداشتی ...من میگم بقیه باید می گفتن دختر جون کمک میخواهی ؟ ...چرا با دوستم میرم بیرون اون راحت یه تیکه طلا می خره و من اینقدر از اینده می ترسم که مراقب پس اندازم می مونم ... 

 

حس میکنم امروز کسلم و نق نقو .

 

+بعدا نوشت : یه پوشه دارم به اسم خاطره اهنگ های دوره بیست سالگیم ...هر وقت دلتنگم میرم سراغ انها این یکی از انها بود .

Saman Alibakhshi - Khiale Man

برچسب‌ها: نق نقستون
یکشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۴۰۰ ۹:۱۹ ب.ظ ...

چهارشنبه .

احساس میکنم افسردگی گفتم چون دیگه توی نق نقستون نمی نویسم ...الان داشتم پست های فروردین سال پیش رو میخواندم خودم خنده ام گرفت  چقدر وبلاگ خوبه ...یادم رفته بود سال پیش کمر درد گرفته بودم الانم هرچی فکر کردم یادم نیامد چرا . 

 

برچسب‌ها: نق نقستون
چهارشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۹ ۳:۴۵ ب.ظ ...

دوشنبه .

از سوتی هام بگم براتون حض کنید !

ما رفتیم همزن بخریم انجا همزن کنوود هم بود که کاملا حرفه ایی بود . رضا تا دید گفت ببین اصلا این یه چیز دیگه است بیا من کسری پول ات رو بدهم اینو بردار . ببین چه استیل اش خوبه و فلان 

من گفتم نه بابا همزن گاستونیک خیلی هم خوبه .

پنچ شنبه ایی کیک می پختم برای اولین بار استفاده کردم دیدم ای وای این چقدر سرعتش کمه - چرا سفیده ام فرم نمی گیره - اندکی غصه خوردم بعد گفتم ببین هرکی به حرف بزرگترش گوش نده همین میشه ...رضا گفت بگذار حرفه ایی رو بخریم و همین طوری که نق میزدم فهمیدم به شماره ها دقت نکردم و گذاشتم روی شماره سه اما شش شماره هست 

دیگه خوش و خرم سفیده ام رو فرم دادم و امدم بگم همزن هم عالیه و با سرعت خامه و سفیده رو فرم میده و کارش حرف نداره . 

البته من سفید خریدم خیلی زود لک میشه ولی خوب عوضش خوشگل تر و شیک تر از سیاه رنگش هست .

من اینو خریدم . 

برچسب‌ها: نق نقستون
دوشنبه یازدهم اسفند ۱۳۹۹ ۱۲:۴۲ ب.ظ ...

26اذر99

1+انگیزه ورزش و رژیم رو از دست دادم .  احساساتم به هم خورد ... دلیلش هم سرماست . احساس میکنم خیلی سرده و اینکه بخواهم ورزش کنم و بعدش عرق کنم رو دوست ندارم - فکر کنم یک کیلو رو کم کردم اما با ورزش فرم بدن شکل میگیره . باید امتحانی نباشه من روزی یک ساعت با عشق و انگیزه ورزش کنم - 

2+از طرفی باز این دیوانگی که تعویق می افته یا نه هست - نمیدونم چرا به نظرشون دو هفته از عمر این همه ادم نمی توانه با ارزش باشه . 

امروز پیاژه رو با تمام تست هاش برای درس رشد می خوانم 

تست های فصل اول فلسفه و متن فصل دوم و تست و نکته ی فصل سوم رو میخوانم که خیلی هم نیست . 

برای فنون تدریس هم باز فصل پنچ رو از روی متن درس می خوانم نه نکته هاش .

همین و کافیه به نظرم .هفته ی دیگه هم تربیتی و روان سنجی و این دوتا درس رو جمع میکنم اخرین هفته هم عمومی میخوانم به اضافه ی یه روز مرور این درس ها ...به درجه ی عرفانی شد شد ....نشد ...نشد رسیدم .

3+امروز میخواستیم بریم خرید و منیریه اما بخاطر یلدا و سرما و الودگی هوا غلاف کردیم ماندیم توی خونه . انصافا روی دور دمق هستم و باز باید اسم وب رو بگذارم نق نقستون . 

4+دیروز هم اش جو پختم رضا که می گفت عالی شده اما خودم حتی ازش نچشیدم توی سبزی ایش اسفناج بود به نظر بوی خوبی نداشت . 

5+دنیا برای موجودات قانع جای قشنگی ه . کچل خان و یه کبوتر یادگرفتن با هم دونه بخورند منم دارم چایی میخورم و فکر میکنم زندگی چقدر کوتاه ه و من هیچ علاقه ایی ندارم بخاطرش غصه بخورم ...

6+دوباره دارم کابوس می بینیم کاش چهار دی زودتر بگذره ...توی کابوس هام گم ات کردم ....یه جاده ی بزرگ ه و من هرچی می دوم و صدات میزنم نیستی ...اون باری که تصادف کردی رو یادت می اد ؟ هرچی میدویدم نمی رسیدم ....هرچی می دویدم ...اما یه چیز قشنگی هم بود ...بین اون همه ادم تو با تشر به من گفتی گریه نمی کنی ! یه خراشه ...یه خراش ببین ...اون خراش نبود لعنتی ...

7+بین کتاب هایی که دارم برای امتحان میخوانم توالایت هم بازه ...یک ساعت رشد میخوانم سه فصل توالایت ... امتحانم تموم بشه یه دوره ی اساسی کتاب فانتزی میخوانم 

8+هیچ ایده ایی برای نهار ندارم ...هیچ ایده ایی هم برای خودم ندارم ...با شلوار گرم کن و یقه اسکی خوابم نشستم و دارم تایپ میکنم ...خونه رو دیروز حسابی تمیز کردم کار خاصی هم ندارم ...نهار سیب زمینی ابپز و تخم مرغ خوبه دیگه . اش جو هم مانده ...امروز رو بخزم توی لونه ی گرگی تنهام تا ببینم یکم خوش اخلاق تر میشم یا نه ...

برچسب‌ها: نق نقستون
چهارشنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۹ ۱۱:۱۵ ق.ظ ...

5اذر99

فراتر از ادم هایی که برای مبل راحتی اسپورت روکش پلاستیکی می کشند و ادم هایی که توی یه اشپزخونه ی شیک با ساید و ماشین ظرف شویی و کابینت مبران یه سطل ابی زشت میگذارند روی در کابینت انهایی هستن که توی پیچ بانوی شلخته عکس اشپزخونه شون رو میگذارند به عنوان تصویر تمیزی و بعد توی ابچکون پر از ظرف ه ! رفقا تا وقتی حتی یه استکان انجاست یعنی اشپزخونه شلوغه ! همه رو بگذارید سرجای خودش! خیلی ساده است خیلی !

 

درضمن موقعه تمیزکردن گاز یادتون باشه پایین دستگیره ها رو هم اسکاچ بکشید ...70 درصد اینو فراموش می کنند ....انجا رو بیشتر اسکاج کفی کنید ...اون بخشی که موقعه اشپزی رو بوده و چربی نشسته ...مرسی اه !

برچسب‌ها: نق نقستون
چهارشنبه پنجم آذر ۱۳۹۹ ۱۱:۲۶ ب.ظ ...

19ابان99

بلاخره امروز تموم شد  الان یه لیوان چایی غلیظ استوخدوس برای خودم دم کردم تا بشوره ببره هرچی ازوبل و مبالغه و اموزش غیر مستقیم و گانیه و هیلدا و هرانچه بزرگان فرمودن رو ...

اعتراف میکنم حدود 30 تا تست از 400 تا رو سمبل کردم اما باقی رو با دقت خواندم . 

برچسب‌ها: نق نقستون
دوشنبه نوزدهم آبان ۱۳۹۹ ۹:۵۶ ب.ظ ...

18ابان 99

احساس من میگه این ازمون اذر باز هم تعویق می افته چهار تا علت هم داره 

اول اینکه توی بار اول اشاره ایی به کرونا نشد و گفتن بخاطر ظرفیت بومی ه 

دوم اینکه قراره تهران قرنطینه ی شدید بشه پس مشکلات رفت و امد هست 

یه سوم هم هست اونم اینکه حس ششم من میگه که اغلب درست میگه 

یه چهارم هم هست اونم اینکه من امروز از صبح خوب درس نخواندم الان دارم خودم رو دلداری میدهم 

 

به نظرم مورد چهارم درست ترین ه  پس باید الان به خودم بگم تا اخر شب نه میخواهم شام بگذارم ...خسته هم نیستم حداقل پنچ ساعت مفید دارم دو ساعتش رو هم درس بخوانم باید شکر به درگاه الهی بجا بیارم و بجای مخفی شدن زیر بهانه ها و امید هام برم درس بخوانم 

برچسب‌ها: نق نقستون
یکشنبه هجدهم آبان ۱۳۹۹ ۶:۵۷ ب.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو