روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

+قشنگ ترین شب سال مبارک 

نفس تنگی روانه ی بیمارستانم کرد... برای بستری موقت به شدت مقاومت کردم چون تنها بودم... برام عکس ریه و ازمایش خون نوشت...

از اینکه نفس تنگی هام با سرگیجه همراه میشه نگران شد و گفت جدی بگیر هرچند گفت ورود هوا به ریه ات اوکی هست...

در ضمن دکتر گفت مستعد هستی سرماخوردگی جدید رو بگیری...

امروز سر کلاس یک لحظه حس کردم هوشیاریم رو از دست دادم..

دیشب واقعا سخت بود...

+خونه کاملاً تمیزه

+قشنگ ترین شب سال مبارک

شنبه پنجم اسفند ۱۴۰۲ ۹:۳۰ ب.ظ ...

صبحم رو با تیوفلین شروع کردم که در عرض چند دقیقه نفسم رو اوکی کرد ...خونه مدلی شده باید یک روز چند ساعت وقت بگذارم و خیلی چیزها رو جا به جا کنم تا اوکی بشه و باز روتین این هفته سه روز کاریم تا ساعت 5 هستم و بعدش هم باید مطالعه کنم برای فرداش و عملا این هفته زندگی روی هواست ...با این حال عصر رفتیم تا حقوقمون رو خرج نکردیم برای رضا شلوار بخریم و عجب اشتباهی بود رفتن جمهوری با اون همه بوی سیگار داخل اون پاساژ قدیم و اقایان زیاد ...امدم خونه بدتر شدم ...دیدم خونه و لکه ی روی کابینت ها و سبد ملحفه های شسته کنار اتاق کار عزیزم ...اشتباهی که در حق نور خونه کردم و پرده ی کلفت زدم و حالا مود جا به جایی پرده ها رو ندارم ...

احساس پریود ...

خسته ام ...

فردا رو هم کامل باید مطالعه کنم ...

پنجشنبه سوم اسفند ۱۴۰۲ ۹:۰ ب.ظ ...

سه اسفند

امروز میشه 8 سال که رضا رو می شناسم ...

یادمه توی خواستگاری گفت من ادم خل و چلی هستم یه دفعه دیدی روی لبه ی جدول های اصفهان دوتایی داریم راه میریم بی خیال ادما ...

تو دلم گفتم باش - کی میخواهد حالا زن تو بشه ؟

همه اش هم نگاهم به ساعت بود کی میره ...

امده بودند خواستگاری چون فامیل بودند و پدرم روش نشده بود بدون دلیل ردشون کنی ...یادمه حتی لباس خاصی هم نپوشیدم یه شومیز و جین ساده و تقریبا بی ارایش و تا لحظه ای که زنگ زدن داشتم برای کنکور دکترای فرداش می خواندم و وقتی امد کتابام هنوز روی میز کارم بود و یک نیم ساعتی ماندن تا بابام از سرکار برسه ...پنج شنبه بود ...اه تا قبلش من چقدر از سه اسفند بیزار بودم ...

خیلی به این فکر میکنم که اگر به حرف بابام گوش داده بودم و زنش نشده بودم ...اگر اون سال وقتی برای مصاحبه دانشگاه تهران مرکز دعوت شدم می رفتم دکترام رو می گرفتم ...اگر ...به جای رضا با تو عروسی کرده بودم ...اگر ... سه سال اول جلوگیری نمی کردیم ...اگر اون فسقلی سقط نمیشد ...اگر ...اگر ...اگر

بعد می گم شد ...هشت سال ! دیگه پشیمونی فایده نداره ...اش کشک خالمه ......هرچند هنوز نمیدونم چی شد زنش شدم ...

پنجشنبه سوم اسفند ۱۴۰۲ ۳:۴۹ ب.ظ ...

ببینید این مدلی ام که میدونم کارهام چیه.... میدونم از کجا شروع کنم... میدونن باید شروع کنم اما...

نادیده اش میگیرم 😁

و همه اش میگم هفته ی اخر

هشتک خونه تکونی را بپیچونیم 😀

پنجشنبه سوم اسفند ۱۴۰۲ ۹:۵۷ ق.ظ ...

دلم برای زندگی عادی تنگ شده برای روزهای معمولی و کشدار که تمامش با خستگی همراه نباشه میدونم بهار که بشه این حس خستگی زمستونی من کم میشه ...

هفته ی چهارم تمام شد ...

امدم خونه و لباس ها رو شستم و ظرفها و جارو برقی هنوز مانده ...خودم چیپس خوردم خیلی وقت بود هوس کرده بودم رضا هم دمی گوجه احتمالاداشته باشه یا عدس پلو

خونه رو دارم به حد انفجار برای خونه تکونی می رسونم ...فکر کنم این دوهفته ی دیگه استارتش رو بزنم و هفته ی سوم اسفند خونه رو تمیز کنم اساسی طوری که انگار تازه امدم این خونه .

یک شیرینی خوری خوشگل و کریستال دارم امیدوارم کابینت ها رو طوری تمیز بشه که جا براش باز بشه

اخیشششش سه هفته مانده فقط

چهارشنبه دوم اسفند ۱۴۰۲ ۵:۱۵ ب.ظ ...

تو حکمم زده مجرد

امروز زنگ زدم اداره و گفتم من متاهلم و مدارک هم دادم خدمتون چرا خورده مجرد -

گفت چطور ممکنه ؟

گفتم شما بگید چطور ممکنه من هفت ساله متاهل باشم و اما شما بزنید مجرد .

اقاهه گفت باشه میرم پرونده ات رو نگاه میکنم اگررررررررررررر متاهل بودی درستش میکنم ...

اون اگررررررررر قشنگ بود نبود ؟

تو دلم گفتم اگر متاهل نیستم این بزرگوار که صبح از خونه ام رفت سرکار کیه پس ؟ ...

الان رفتم دیدم زده متاهل خوب خداروشکر رضا لازم نیست شبو توی خیابان بخوابه !

سه شنبه یکم اسفند ۱۴۰۲ ۷:۲۹ ب.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو