روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

نابودی

رضا میگه اه چقدر این مدت عصبی شدی ! به خودت بیا

جدی می فرمایید !؟ پس ما این همه دلیل رو از کجا مون در می اریم ؟

ایکون بیا با مغر بریم تو دیوار ...

من از صبح ...تخم مرغ همزده با سیب برش خورده و موز له شده و شیره انگور برای صبحانه ی هانا پختم ...بعد قیمه برای خانواده سهم هانا رو جدا کردم با سوپ گوشت برایش درست کردم که همین سوپ ساده از سیب زمینی و هویچ و گوشت و پیاز و کرفس و اب قلم و ورمیشل و عدس درست شده و به حدی خوش بو هست که من ته اش رو خودم خوردم و برای دسر روزش سیب پخته داخل نشاسته ی گل کاراملی شد ...

حالا دختر من چقدرش رو خورده باشه خوبه ؟! اخیرا به اندازه ی تغذیه سه تا بچه هر روز غذا دور میریزم و من به شدت با اسراف مشکل دارم ...به شدتتتتتتتتتتتتت ...

و این ساده ترین و شیرین ترین و ابتدایی ترین چیزی بود که از صبح روانم رو ساییده ...اینکه این همه غذا درست کردم ...این همه ظرف کثیف شد ...این همه ناز کشیدم و بازی کردم ...لباس عوض کردم ...اخرم بدون شیر و شام گرسنه خوابید ...

و بازهم تاکید میکنم این ساده ترین مشکل هست ...شاید یه روزی امدم از این روزهام نوشتم ...فعلا نه ...فعلا دوست دارم کاش 23 سالم بود و الان که این حجم فشار عصبی رو دارم نه زخمی توی رحمم بود و نه جای بخیه توی شکمم تا با تمام توانم شنا سوئدی برم اینقدر که دست هام بی حس بشه ...دوست داشتم متاهل نبودم ...متعهد نبودم ...با تو می نشستم روی نیمکت پشت یه درخت بزرگ ....می گفتم و می گفتم و می گفتم ...اشک می ریختم و اشک میریختم و اشک ...اخرشم تو میگفتی بیا پیراشکی بخوریم ...و من یه نفس عمیق میکشیدم و ارایشم رو مرتب میکردم ...با ال استارهامون می رفتیم سمت انقلاب ...

احساس میکنم چیزی از من از بین رفته اون دختری که بودم ...اون دختری که ایمانش قوی ترین طنابش بود که ته چاه ازش می رفت بالا ...اون دختر وقتی توی غروب از شهر خودش فرار میکرد در حالی که یه نوزاد پنج ماه با یه سنجاق نارنجی کوچولو کنار سرش بود و غروب افتاب شهرش رو میدید ...اون دختر خیلی متلاشی شده الان ...و ...

این اولین سال مادری من بود ...که قرار نبود اینقدر بی رحم باشه ...

یکشنبه دوم آذر ۱۴۰۴ ۱۰:۲۸ ب.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو