روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

شاخص خیلی بالاست و هوا الود کاش بگن فردا تعطیله ....واقعا احتیاج دارم کمی ارامش بگیرم ...

یکشنبه دهم دی ۱۴۰۲ ۷:۳۳ ب.ظ ...

چندتا اپیزود از من

یک شاگردی داشتم روی اعصاب و چندبار منو تا مرز جیغ و داد برد ...یه روز صبح که داشتم میرفتم مدرسه و قرار بود با مادرش حرف بزنم توی ذهنم داشتم نقشه ی دعوا می نوشتم که یه دفعه نمی دونم چی شد گفتم اللهم عجل لولیک الفرج ....و گفتم زیر بالم می گیرمش و کمکش میکنم ...امروز املا ها رو صحیح کردم ...سه تا خطای کوچک داشت ...از قابل قبول به این رسید صداش زدم و لوپش رو اول بوس کردم بعد برگه اش رو نشانش دادم ...لبخندش دل خودم رو شاد کرد چه برسه به امام زمان !

از سی شش نفر در کلاسم هشت نفر خطادارند ...چهار نفر زیاد وچهار نفر جزیی باقی تقریبا بی خطا هستند ...بازهم من از روند اموزش امسالم راضی نیستم ...هرچند امسال معلم تر هستم ...خیلی خیلی معلم تر ...

از مدرسه امدم گوشت گذاشتم یخش اب بشه ...یه کوه لباس شسته شده داشتم لباس ها رو جمع کردم و رفتم حمام و ماکارانی پختم و بعد هم بعد از مدتها برای عصرانه پنکیک و چای ...اشپزخانه ترکیده اما مهم نیست مهم اینکه وقتی کاری انجام میدهم احساس زندگی دارم ...اخر شب مرتبش میکنم ...

از ظهر که پرنده کوچولو رو دیدم دلتنگم ...نزدیک خونه یک قناری فروشی هست ...دوست دارم قفس مه نگار رو ببرم و یه پرنده بخرم و بیارم ...یکی که وقتی بر می گردم خونه کلید بندازم و بال بزنه و جیک کنه ...بعد می گم این همه ساعت تنهایی برای یه پرنده ی کوچولو ؟ نه منصفانه نیست ...اگر توی قفس مغازه یه دوست پیدا کرده باشه و الان از دوستش جدا بشه ....اصلا دل جدایی از یک پرنده رو ندارم که بتوانم شهامت اشنایی با یکی دیگه رو پیدا کنم ....

یه عالمه لباس از زمان دخترخونگی داشتم ...همه رو امروز اوردم که توی خونه بپوشم واقعا خوبی لباس های زمستونی اینکه هیچ وقت کهنه نمیشه

یکشنبه دهم دی ۱۴۰۲ ۶:۹ ب.ظ ...

یه پرنده ی کوچیک... یه سهره قناری شاید چند هفته ای رو مرده پیدا کردم

ارزو کردم کاش کمی زودتر پیداش کرده بودم... کاش زنده پیداش میکردم و اسمش رو میگذاشتم توژال یعنی اولین برف زمستان...

قناری ها به طرز ناخوش ایندی سبک اند...

یکشنبه دهم دی ۱۴۰۲ ۴:۹ ب.ظ ...

یه پرنده ی کوچیک... یه سهره قناری شاید چند هفته ای رو مرده پیدا کردم

ارزو کردم کاش کمی زودتر پیداش کرده بودم... کاش زنده پیداش میکردم و اسمش رو میگذاشتم توژال یعنی اولین برف زمستان...

قناری ها به طرز ناخوش ایندی سبک اند

یکشنبه دهم دی ۱۴۰۲ ۴:۸ ب.ظ ...

هفته ی هفدهم رو با خوبی و خوشی شروع کردم ...خانم مدیر هم مهمان کلاسم شد ...عادت به تعریف نداره و تعریف نمیکنه اما خانم معاون گفت همه رو برات عالی زد ...فقط گفت نترس و ارام باش من همیشه مضطربم خدایی هم بچه ها با امدن خانم مدیر ساکت تر از همیشه بودند ...

پوشه کار ها رو امضا کردم و باید تحویل بدهم دی ماه همیشه پر از دغدغه است....

امروز صبح به خودم گفتم 56 روز از امسال روباید برم سرکار...

به نظرم به چشم به هم زدنی میگذره

منو ازیترومایسین ترکیبات خوبی نیستم... امروز فشارم 8و نیم بود روی 6 البته من هنوز زنده ام و دکترم نرفتم 😁

شنبه نهم دی ۱۴۰۲ ۸:۲۶ ب.ظ ...

روزم با خونریزی شروع شد....

الان یه کاسه فرنی گرم را گذاشتم روی شکمم و دارم به روزهایی فکر میکنم که برای شنبه سرچ میکردم اهنگ جدید علیرضا قرایی منش نه کلیپ نشانه ی 🙄...

و به ایرپادهایی فکر می کنم که نمیدونم چرا خریدم...

مسیرم تا مدرسه 20 دقیقه هست و نمیدونم چرا دیگه مثل قبل اهنگ گوش نمیدهم....

جمعه هشتم دی ۱۴۰۲ ۱۰:۱۱ ب.ظ ...

روزم با خونریزی شروع شد....

الان یه کاسه فرنی گرم را گذاشتم روی شکمم و دارم به روزهایی فکر میکنم که برای شنبه سرچ میکردم اهنگ جدید علیرضا قرایی منش نه کلیپ نشانه ی 🙄...

و به ایرپادهایی فکر می کنم که نمیدونم چرا خریدم...

مسیرم تا مدرسه 20 دقیقه هست و نمیدونم چرا دیگه مثل قبل اهنگ گوش نمیدهم....

جمعه هشتم دی ۱۴۰۲ ۹:۲۶ ب.ظ ...

یک فرم نظرسنجی در مورد دانش اموزان گذاشتم داخل پوشه کار بچه ها ...بعد بعضی از اولیا در بخش ملاحضات نوشتن از خانم معلم بابت تدریس خلاق و مهارت زندگی متشکریم ...یا بعضی نوشتن اجر خانم معلم با حق التعالی ....

همین رفتارهای کوچک باعث میشه معلم انگیزه بگیره لطفا دریغش نکنید .

+همین رفتارهای کوچک را در زندگی دریغ نکنیم ...

جمعه هشتم دی ۱۴۰۲ ۳:۸ ب.ظ ...

امروز بعد از صبحانه نخوابیدم.... خودم رو مجبور کردم با حال بدم بجنگم... خونه رو دسته گل کردم... ماهیچه برای نهار گذاشتم... دوش گرفتم... و الان تسلیم مریضی روی تخت افتادم 😔

تازه خونه رو 60 درصد دلنشینم تمیز کردم....

هواهم تمیز... احتمالا تا اخر هفته ی دیگه خبری از تعطیل ی نیست....

جمعه هشتم دی ۱۴۰۲ ۱۲:۴۰ ب.ظ ...

برای مه نگار کوچیکم ...

4 دی امسال شد چهار سال که مونس کوچکم رو ندارم ...و شما نمی دونید مسیر من می توانه از سمت پارکی باشه که پرنده ی کوچکم رو انجا دفن کردم ...اما از اون مسیر نمیرم چون دل اینکه به هر بار نبودش فکر کنم رو ندارم ...هرچند الان خاطراتش برام خیلی کمرنگ شده اینقدر که گاهی برام شبیه یه خواب میشه ...گنگ و تکه تکه

ادامه مطلب ..
پنجشنبه هفتم دی ۱۴۰۲ ۷:۷ ب.ظ ...

حساب تعداد ساعت هایی که از دیشب خوابیدم دیگه از دستم خارجه... فقط میدونم ساعت هشت بیدار شدم و ساعت ده دوباره خوابیدم

ازیترومایسین رو شروع کردم دو دز خوردم واقعا عفونت گلوم رو کم کرد...

عجالتا با فرنی و سمنو زنده ام الانم قرار شد سوپ بپزم

حالا به معجزه ی اون ویتامین ایمان اوردید؟ ویتامین جدید مطلقا بی فایده است 😭

پنجشنبه هفتم دی ۱۴۰۲ ۶:۲۰ ب.ظ ...

حموم کردم ...

با لیپیدهام و صورت از جنگ برگشته و بی روحم دوست شدم ...

موهام سشوار کشیدم و رژ لب مایع مای رو زدم ...رنگ بنفش تمشکی ....

اسلش و هودی پوشیدم

بی خیال ظرفها و خونه و زندگی و همه چیز شدم ...

موهام الان لخت و زیباست ....

یه لیتر و نیم دقیقا اب هویج از ظهر خوردم ...

مداوما سرفه میکنم و دیگه نه ریه ام تحملش رو داره و نه رگهای بدنم ...

فردا احتمالا برم ارایشگاه یکم رنگ و رو بگیرم ...

هوا هم پاک پاکه !

هفته ی هجدهم ایز دان !

چهارشنبه ششم دی ۱۴۰۲ ۹:۳۴ ب.ظ ...

هر سال یک اخلاق جدید پیدا میکنم ....امسال از اول سال عادتشون دادم به حل کاربرگ ارزشیابی به تنهایی در کلاس ...بعد از بچه ها می خواهم رو نویسی کنند و منم برگه ها رو صحیح میکنم ...حالا اگر یک سوال رو از روی بی حواسی جا بندازند صدا میزنم کنارم و میگم درسش کن ...راهنمایی نمی کنم فقط میگم درستش کن ...این باعث میشه هم خستگی توی تن بچه نمونه و نه من ناحقی کرده باشم ...

جنازه ام روی تخت افتاده ...ظرفها توی سینک ...لباس های شسته نیاز به جمع کردن دارند ...حساب کنید بیشتر از دو هفته هست مریض هستم و این ویتامین جدید هنوز نتوانسته به اندازه ی قبلی منو حیرت زده کنه ...هرچند حس میکنم با مصرف اون ویتامین حسابی چاق شدم اما مساله ای نیست ادم می توانه باز لاغر کنه اما وقتی مریض هستم و صدام در نمی اید این خیلی بده ...

امروز بچه ها رو تنبیه کردم که توی خونه یه دیکته ی اضافه بنویسند و یکی شون خیلی جالبه بسیار زیبا و روان حرف میزنه ...مادرش حوالی 45 سالگی به دنیاش اورده و بیشتر شبیه مادربزرگش هست هرچند حس هم میکنم مادربزرگش باشه که داره بزرگش میکنه .یک روز امدم دیدم توی راهرو هستن کلمه نوشتم گفتم ده بار بنویسید ...جیک زدن زیادش کردم ...یه دفعه گفت باشه باباجان ...یه شلوغ کاری کردیم دیگه ...الانم جریمه می نویسیم دیگه زیادش نکن ! عاشقش نباشم ؟ اسمش باران هست ...

چهارشنبه ششم دی ۱۴۰۲ ۵:۳۸ ب.ظ ...

ویتامین جدید با اینکه دوزش بالاتر هست اما فایده ای نداره... دوتا دوتا خوردم و بی فایده...😢... اینقدر صدام در نمی اید که امروز خودشون دخترهای بهتری بودند...

جا داره با افتخار اعلام کنم از شاگردهای ضعیفی که تحویل گرفتم الان حتی یه دونه نیاز به تلاش ندارم و امروز امتحان نگارش گرفتم غلط ها خیلی جزئی بود. دیکته هم همینه هرچند حدم رو در حد کتاب نگارش پایین اوردم...

ریاضی کاملا اوکی هستند 90 درصد کلاس خیلی خوبن.

امروز سر راه برگشت اب هویج خریدم که بخورم و برام سمنو اوردن وای که چقدر عالی بود سمنو رو دیدم مادر شاگردم پخته 😍

مادر رضا هم رفت خونه ی خواهرش...

تصمیم دارم وقت خونه هستم کمتر برم شاد 😀 اولیا کمی ادب بشن

چهارشنبه ششم دی ۱۴۰۲ ۲:۲۸ ب.ظ ...

چندتا اپیزود از من

فقط اژدهای پرنده رو امروز کم داشتیم بعد همکارم شکایت داره که بطری اب باز شد و اب ربخت زمین گفتم بطری اب و ریختنش رو زمین برای کلاس من مرحله بحرانش شوخیه...من به درجه عرفانی رسیدم که کمر شاگردم رو نوازش میکنم بالا بیاره و همزمان مشکلات ریاضی اون یکی رو اصلاح میکنم بعد به این اب میدهم و میرم اونی که به همه چنگ میزنه رو میگیرم و با خودم میبرمش شاگرد کج خلقم رو ساکت کنم 😁 امسال بگذره باید به من مدال داد!!!!!🤗

من دیگه سر شدم

وسط خونه ی نا مرتبم نشستم به روان اونکه تن ماهی اختراع کرد درود میفرستم... مادرشوهرم باز رفت که برگرده 😭 واقعا نمیخوام خونه رو تمیز کنم کم اوردم...

یه مولتی ویتامین جدید خریدم به اسم ایمینوس امیدوارم به اندازه ی قبلی خوب باشه...

سه شنبه پنجم دی ۱۴۰۲ ۳:۹ ب.ظ ...

تعریف از خود نباشه چنان جمع نظام دار رو یاد دادم که خودشون امروز حل میکردند 😁

دوشنبه چهارم دی ۱۴۰۲ ۳:۲۷ ب.ظ ...

تعریف از خود نباشه چنان جمع نظام دار رو یاد دادم که خودشون امروز حل میکردند 😁

دوشنبه چهارم دی ۱۴۰۲ ۳:۲۷ ب.ظ ...

تازه میفهمم چرا ادما چایی میزند حین کار بخورند....

چون یه خروار کار دارن...

نمیخواهم بگم چقدر عصبانی هستم چون مادرشوهرم تعطیلی رو ول کرد و قرار از امشب تا مدت نامعلوم خونه ی ما باشه الان قرمه سبزی پختم برای نهار فردا... گوشت و کباب برای شام فردا...

اه خدای من بی نهایت خسته ام....

یکشنبه سوم دی ۱۴۰۲ ۶:۵۲ ب.ظ ...

چنان با هوش مصنوعی برای خودم عکسهای اتلیه ای درست کردم که مامانم میگه کی وقت کردی بری اتلیه 😁😁😁😁

یعنی عالیه.

چرا اینقدر زود شب میشه؟ 😢

موافقید روز شمار رو شروع کنیم؟

18 هفته از سال تحصیلی مانده 🙄

اسم برنامه فتو لب هست

شنبه دوم دی ۱۴۰۲ ۷:۴۳ ب.ظ ...

بیایید همگی 7 تا صلوات بفرستید که ما فردا تعطیل بشیم

.

.عاقا صلوات نفرستید اطلاعیه دادن حضوریه😭 برم مقنعه اتو کنم ...

جمعه یکم دی ۱۴۰۲ ۷:۲۵ ب.ظ ...

به لطف خدا مهمانی خیلی خوب برگزار شد ...کلا یک اخلاقی دارم که خوب یا بدش رو نمی دونم اما دارم اونم اینکه مهمان هام که می رسند همه چیز اماده است ...از میوه ی چیده شده تا سالاد و مزه ی غذا و همین طور قبلش قابلمه ها رو بر میدارم و گاز و حسابی تمیزی میکنم و بعد ادامه ی پخت غذا رو دارم ...موقعی هم که ظرفها شسته شد به مهمان هام فرصت میدهم از اینکه چند ساعتی بی دغدغه هستند لذت ببرند و خودم همه چیز رو جا به جا میکنم برای همین اون مدلی نیست که بگم بعد از مهمونی خونه ترکیده .....حتی دیشب خونه ی بابا بودیم ...یعنی بعد از نهار ما رفتیم انجا ( من و رضا فامیل هستیم علاوه بر این بابا هامون دوست اند و مادرشوهر هم دوست و فامیل نزدیک بچگی های بابام هست ...بعد این مدلی نیستن که قدیمی هایی باشند که از هم حجب و حیا بگیرن قشنگ با هم تعریف می کنند ... دیشب هم مادر شوهرم می گفت چه عروس گلی دارم ...دورش بگردم ...بابام می گفت خوبی از خودت ...خدا کنه برات دختر خوبی باشه ! رابطه شون این مدلی نزدیکه ) دیگه هیچی خونه ی مادرم هم تا استکان اخر توی کابینت گذاشتم و حتی گاز رو تمیز کردم ...طفلک خواهر هم خیلی زحمت کشید ...الان هم مامانم باید جارو برقی بزنه و هم من یه جارو برقی بزنم خلاص هست !

بخاطر یه قسط حقوقم تقریبا 6 تومن هست ...... و من جدیدا اصلا براش ذوق نمی کنم چون اصلا هیچی هست ...یعنی می بینی سر هفته تمام میشه این ماه هم که روز مادر هست ...مامان رضا هم تهران هست تصمیم گرفتم دو تا هدیه مشابه بخرم به هر دوتا مامانا بدهم ان شا الله خدا روزشون رو برسونه هرچند همیشه به من ثابت شده خدا خیلی خوب و بجا روزی می رسونه !

جمعه یکم دی ۱۴۰۲ ۱۰:۲۲ ق.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو