اگر بخواهم گوشه ای از بدبختی هایی که میتوانه عصر پنج شنبه ام رو زهر مار کنه رو براتون بگم داشتن سه سری لباس شسته اما تا نکرده و جا به جا کردن خار و بار خونه است ...
چرا ما خانم های خونه هیچ وقت اف از کارهای خونه نداریم ؟![]()
روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)
اگر بخواهم گوشه ای از بدبختی هایی که میتوانه عصر پنج شنبه ام رو زهر مار کنه رو براتون بگم داشتن سه سری لباس شسته اما تا نکرده و جا به جا کردن خار و بار خونه است ...
چرا ما خانم های خونه هیچ وقت اف از کارهای خونه نداریم ؟![]()
شیرین جان عکس گلم این هست
ادامه مطلب ..با اینکه هیچ معلمی نباید نور چشمی داشته باشه اما من سال پیش یه نورچشمی داشتم که امسال از مدرسه ام رفته الان پیام داده منو یادتون میاد؟ میشه با خط خودتون برام یه چیزی بنویسید و بفرستید....
با اشک براش فرستادم...
امروز با خودم گفتم پول خوشبختی می اره ...واقعا می اره ...
این مادرها اکیپ مادرهای پولداری هستن که در هرجشنی بودن و هستن ...جوان و ارایش کرده و داف ... دست به خرج و راحت در هزینه کردن ...حتی از مدرسه امدن دخترهاشون هم لذت می برند ...
در مقابل مادرهایی که نمی توانند این طوری هزینه کنند ...
این حس به به بچه ها منتقل میشه ...
همان اندازه پر و بال ...
همان اندازه حس لذت بردن ...
سال پیش مادرها من رو توی مدرسه گلباران کردن ...یک معلم جوان و پر انرژی و صبور ...در حالی که مدرسه به طرز ناجوانمردانه ای مادرهایی که درامد مالی خوبی داشتند رو فرستاده بود در یکی از کلاس ها اما مادرها در حد توان برام کم نگذاشتن ...نه روز معلم ...بلکه در طول سال به بهانه های مختلف ...
بعد مدیرم که با من لج افتاد توی حرف هاش گفت من بهت پر و بال دادم از تمجید کردم پرو شدی ...درحالی هیچ کمکی به من نکرد ...حتی یک بار نگفت کارت خوبه ...حتی یک بار نگفت و نمی گه افرین ...هرگز نمیگه ...و اون هیچ کاره بود مادرهای خودم بودن که از من تشکر میکردند و برام هدیه می اوردن ...
واقعا که فکرش رو میکنم مدیر لومپنی دارم ...
یه بار سرم داد و هوا که چرا یه نمره ات جا به جا شده
یه بار اشکم رو در اورده که اره من پروت کردم ...
یه بار جلوی نماینده ام گفت اینکه تو فعالی برای اینکه معلمت بی عرضه است
دیروز به یکی از مادرها گفته به معلم هیچ ربطی نداره چطوری جشن بگیرم ...
امروز اخر ساعت صدام زدند فکر کن نماینده یه کلاسی امد گفت خانم فلانی سریع برو پایین خانم مدیرکارت داره و از دست عصبانیه ...اخه صبح هم من نبودم امده بودن کلاسم بازدید و بچه ها مقنعه نداشتن
رفتم دیدم مادرها میگن سورپرایزززززززززززززززززز ! مادرها امده بودن و یک سبد گل برام اوردن و حسابی تشکر کردن که اینطوری به دخترهاشون درس دادم ...
دوست داشتم بدونم مدیرم چه ریکشنی داشته وقتی مادرها امدن و اینو گفتن ![]()
ارزو ها خیلی راحت کمرنگ میشن ...انگار تا وقتی به انها نرسیدی جذاب اند ...یادمه یک سالی تمام حسرتم این بود که روز معلم رو بتوانند به من تبریک بگن
خدایا هستی و خدایی می کنی برام ...از ته قلبمممم برای این شغل ممنونم ...از ته قلبم از تو بابت شنیدن ارزوم ممنونم ...به من توان بده معلم خوبی باشم و به من قدرت بده از تجربه ام برای بهتر ساختن بچه ها استفاده کنم
تو رو به بزرگیت قسم میدهم نگذار هرمون هام سرکار دیوانه ام کنند ...زندگیم رو ارام کن که با ارامش برم سرکلاس
امروز یکی برام نوشته بود شما معلم خوبی هستی با اینکه گاهی عصبانی میشی اما بعدش مهربونی ...
عجب درسی ...
من گاهی عصبانی میشم ![]()
از لحاظ روحی نیاز دارم فردا هفته ی دوم خرداد باشه نه هفته ی دوم اردیبهشت ...
![]()
روز معلم خود را چطور گذرانید ...
هیچی کلاس دو دسته شده ...یه دسته گفتن گل گرون هست نخرید بچه های دیگه دلشون نخواد ...
یه عده ی دیگه گفتم برو بابا می خریم چش تون در اد ...
یه عده الان امدن که ما به حرف شما گوش دادیم ...بد بد بد ...نخریدیم بچه مون ناراحته ...
یه عده اصن براشون مهم نیست ...
من هیچ ...
من نگاه
همین نخرید ...نخریم ..نخریدن ...17 تا شاخه گل به اضافه یک سبد گل امروز برام اوردن ![]()
من هر شب به خودم میگم زود میخوابم ...و هرشب ساعت یک شب رو می بینم و هنوز نخوابیدم ...الان مدتهاست کمتر از پنج ساعت میخوابم و این به نظرم مفید نیست بخصوص که تقریبا هر روز پنج و نیم هم بیدار میشم و هوا روشنه و من میتوانم هنوز یکم دیگر بخوابم ...اما خواب با کیفیتی نیست ...
یه پیام از خود ساعت هشت و نیم شبم به خود ساعت یک و نیم ظهرم ...
رفیق رو چه حسابی روزی که می دونستی باید کلی کار خونه انجام بدهی نخود فرنگی خرید ؟!
نه جدی بگو
میخواهم بدونم ![]()
امروز از اون روزهایی بود که از ساعت هفت که بیدار شدم ...الان نشستم ...
اخ جون از فردا روز شمار داریم که فقط ده روز مانده
هرچند ما باید گویا هفته ی اول خرداد هم بریم ...اما خوب مهم اینکه مسیولیت بچه ها رو نداریم ...من کمدم رو مرتب کردم که دیگه نیاز به تمیزی نداشته باشم اخر کار
یکم نوشتن دفتر و این داستان هاست که اون چند روز انجامش میدهم ...
+کتاب ارتقا نصفه مانده دوست دارم تمومش کنم .
+راستی برام سر رسید اوردن
تقویم رو میزی و تقویم برگی هم داشت ...
+از مدرسه امدم خونه رو ویرانه رو تمیز کردم ....بعد هم پنجره رو باز گذاشتم بوی بارون خورد ...انرژی جریان پیدا کرد ...
+با سواد شدن امروز فقط شش و هفت نفر اون هم غلط های جزیی داشتن ...شاگرد های رها شده ام هم فارسی رو خوب یادگرفتن ...می نویسند و میخوانند تصمیم دارم تمام ده روز اینده رو برم براشون که خیالم راحت باشه ....
+امروز یک لحظه دیسمینوره ام زد بالا و یکی رو دعوا کردم ...چنان تا ساعت اخر دمق بودند که با منظم ترین صف ممکن رفتن پایین ...فهمیدم بخواهند میتوانند منظم باشند ...فقط قراره منو دق بدهند ...
+اولین هدیه روز معلم یه گل پتوس کوچولو هست ...اینو دیگه می ارم خونه ی خودم ![]()
امروز بچه ها مراسم روز معلم داشتند من رفتم توی بالکن ببینم چه خبره دیدم یک نقطه ی حیاط که صف کلاس منه خالیه
همه توی صف بودند و بلعههههه قوم خودمختار کلاسم رفته بودن توی سایه و خانم مدیر حرف میزد و اینها بازی میکردن کم کم منو دیدن و فقط با دیدنم یکی یکی میزدن به شونه ی هم به من اشاره میکردن و دو دقیقه ی بعد منظم ترین صف مدرسه بودند .
بدون هیچ حرفی فقط ایستادم و نگاهشون کردم ![]()
تازه حال کردم همه از دم مقنعه ها بالا گلو ها ازاد
کلا فقطططططط بچه های کلاس من این مدلی بودن ...مدل دهه هفتادی یادشون دادم مقنعه رو بالا بزنن ![]()
تازه قلبم به سبک انیمه ها نشون دادن به من
دیگه یک دهه هفتادی که دهه نودی ها رو تربیت کنه بهتر از این نی می شه !
دومین جلسه ی تدریس دان
این بار امدن و گفتن بیانت عالیه و خیلی جلسه ی خوب و مفیدی بود .
من یک دنیا ذوق
+خسته ام در حد مرگ .
+با شاگرد رها شده ام کار میکنم و روانخوانی میکنه ...لذت می برم ...
+مدیرم برای من قیافه میگیره انگار اونکی که کارش رو به موقعه انجام نداده و بخش نامه رو درست ندیده منم
شاسگول ....
+احساس میکنم یه بار از روی شونه ام برداشته شده . ![]()
عصر رفتم پیاده روی...
خوب بود
امروز جز نهار و دو تا کماج هیچی نخوردم...
خونه نیمه ترکیده است باید بذای فردا کیفم رو طوری اماده کنم که مستقیم برم مدرسه ای که توش تدریس دارم...
دوست ندارم تدریس شاگردهام رو برای فردا کنسل کنم میمونم تا یک درسم رو میدهم..
قرمه سبزی پختم که فردا راحت باشم... برنج خیس کنم و یکم دور و بر خونه رو مرتب کنم و لباس اتو بزنم و یکم کتاب بخوانم و اخر هفته ام رو تموم کنم خوبیش اینکه فردا تدریس دارم و یکشنبه جابر تموم میشه و من از دوتا استرس این روزهام خلاص میشم میمونه دفتر کلاسی و این داستان ها حالا باید دید تا کی میشه امد مدرسه... کاش همون سه هفته ی دیگه بگن تمامه
اولین تجربه اکبرجوجه ایز دان
پرفکت اما غلط کنم دیگه بپزم... چقدر توجه میخواست و چقددددددددر روغن برد
غذای چرب و چیلی ندوست... رضا هم موافق بود گفت جوجه با هواپز بهتر بود...
برای ما دوتا دو پیمونه برنج و نصف یک جوجه 1200گرمی کاملا اوکی بود. حالا نصف جوجه مانده انرا به روش همین از شب قبل میگذارم تو اب و نمک و فرداش میگذارم سرخکن ببینم چطوری میشه احتمالا اون بیشتر سلیقه مون بشه.
راستی از لحاظ اقتصادی توی خونه درست کردنش به صرفه است 👍
اولین تجربه اکبرجوجه ایز دان
پرفکت اما غلط کنم دیگه بپزم... چقدر توجه میخواست و چقددددددددر روغن برد
غذای چرب و چیلی ندوست... رضا هم موافق بود گفت جوجه با هواپز بهتر بود...
برای ما دوتا دو پیمونه برنج و نصف یک جوجه 1200گرمی کاملا اوکی بود. حالا نصف جوجه مانده انرا به روش همین از شب قبل میگذارم تو اب و نمک و فرداش میگذارم سرخکن ببینم چطوری میشه احتمالا اون بیشتر سلیقه مون بشه.
راستی از لحاظ اقتصادی توی خونه درست کردنش به صرفه است 👍
راستی امروز قراره اولین اکبر جوجه ی عمرم رو بگذارم ...بعد می ام می گم چطور شد اما هرچی فکر میکنم اکبرجوجه از اساس با رژِیم هم خون نیست
بگذارمش توی سرخکن که رژیمی بشه مرغ کبابی؟
یکی از سخت ترین پارت های کار کردن برای سیستم دولتی اینکه تو باید از قالب زندگی خودت بپری در قالب دیگری ...
مثلا صبح که بیدار میشی اسلش و کراپت را در می اری و فرم اداری می پوشی .
از کلاس نجوم می کشن ات بیرون که قران درس بدهی ...
از دیدن وایب تو رو به دیدن کلیپ حماسه افرینی هاشون هل میدهند ...
واقعا ادم دو شخصیتی میشه ...
+خانمی جانم اما من خیلی دوست دارم بنویسی واقعا من نوشته هات رو دوست داشتم و دارم و اینکه من ادرس وبت رو ندارم ...احساس میکنم برام پاک شده ![]()
دیشب ساعت و نه نیم تا یازده خونه رو دسته ی گل کردم چون امروز باید بشیم برای جلسه ی دوم کلاس قران اماده بشم
جلسه ی اول به سمبل گذشت این جلسه اما با امادگی کامل می خواهم برم ...
من توی مدرسه ارایش میکنم ...خوب و ملایم هم ارایش می کنم اما اینطوری مواقع ارایش نمی کنم و شبیه یه دیو زشت میشم ...لب های سفید ...صورت زرد شده ...اصلا جالب نیست در حالی که توی مدرسه همیشه فرش و قرتی طور میرم ...
اینو دوست ندارم ...
الان که خدمت شما هستم از معدود صبح های بهاری هست که پنجره ها و در ورودی بازه ...چایی هم دم کردم با کماج بخورم بعد شروع کنم یکم فیلم اموزشی ببینم و اینکه یک ساعت تا نهار و یک ساعت بعد از نهار بیشتر وقت برای این تدریسه نمی گذارم ...
تموم بشه بره دیگه ![]()
اصلا این هفته که تموم بشه ته اش شیرینی می پزم !
از اهداف ماهم که وزن کم کردن و خواندن و کتاب و حفظ چندتا ایه و دنبال کردن مباحث فیزیک بود ...توی هفته ی اول تقریبا هیچ هدفی تیک نخورد ....حالا چقدر می توانم به خودم سخت بگیرم نمی دونم ...اما دوبار رفتم پیاده روی پارک ...ایه اول و دوم و سوم سوره ی دخان رو روان می خوانم ...یه کوچولو در مورد قانون هوگ و جای سیاره ناهید اطلاعات کسب کردم و کتاب ارتقا رو ده صفحه ای خواندم ...
امیدوارم به هدف جانمممم برسم .
البته بگم این هفته کارهای جابر و این قران و تعطیلی زیاد رو داشتم امیدوارم هفته ی بعد بهتر باشه .
هی دارم همه چیز رو حلاجی میکنم ...
اول از همه چرا مدیرم از من معذرت خواهی نکرد که بخاطر بی مسیولیتی ایشون من بخش نامه رو دیر دیدم ؟
دوم اینکه خودش دایم میگه کلاس داریت به دلم نمیشینه چرا منو توی این موقعیت گذاشت ؟
سوم اینکه چرا من باید یک همچین اتفاقی اینقدر حرص بخورم که مریض بشم ؟
در کل دنیای دیوانه ای داریم و من منتظرم زودتر مدیرم باز نشسته بشه ...فکر کنم سه سال دیگه این اتفاق بیفته ...بعدش منم دیگه صفر سابقه نیستم و رزومه دارم و هرجا بخواهم میرم بخصوص اینکه الان همکارم خیلی اگاه هست و کلی ازش مطلب یاد میگیرم .
+اول از همه من هیچ علاقه ای به تدریس قران ندارم ...پس اینکه بد یا خوب تدریس کردم مهم نیست مهم اینکه کلاس تدریس قران رو بدون خواندن حتی یک ایه پیچوندم
و مهم اینکه بقیه گفتن کارم خوبه ...و از همه ی همه مهم تر یک جلسه اش گذشت ...![]()
+هفته ی چهارم تموم شد ... ماند چهارده روز درسی که یک روزش میشه جشن الفبا و درس نداریم ماند سیزده روز ...بگید هوراااا -
+الانم نماز بخوانم ...پوفیلا و کرانچی و بستنی بیارم ...بیخیال لیپیدها خوشگلم ...فیلم ببینم و احساس خلاصی کنم به نظرم ...
+امروز جشن اسم بچه ها بود یکی شون امد گفت میشه به ما هم بگید نامدار باشید و بغلمون بگیرید ؟ دلم براش رفت ...
+چقدر تدریس به بچه ها متفاوت ه ...قربون کلاس اولی های شیرینم بشمممم .
+دلم براشون تنگ میشه امروز برای جشن اسم خیلی سخت بود نگه داشتن اشک هام ...واقعا دنیای معلمی کلاس اول نه تنها از تمام پایه ها جداست از دنیا تمام ادم ها جداست ...ادم ها به تو اعتماد می کنند و جگر گوشه شون رو می فرستن تا در کنار تو اولین قدم دنیای اجتماعی رو یاد بگیره ...
اولین تجربه تدریس به همکاران دان
🌼هشتک معلم های وراج 🌼
اون کلاس قران بود که دقیقه گفتن بیا و با حرص و ناراحتی رفتم...
حالا الان ساعت ده و نیم شب گفتن بیا تدریسش کن...
دقیقا ده و نیم شب برای ساعت 14 فردا...
خوب واضح هست که کارم از اختراع فحش گذشته... مسببش رو از صفر تا صد رو نمیخواهم خدا مجازات کنه میخواهم خودم مجازات کنم اون دنیا...
پر از خشمم... نشستم... مطالب رو خواندم... برای خودم طرح درس نوشتم و فهمیدم چقدر خودم رو دوست دارم چون توانستم برای دوساعت مطلب جمع کنم...
فقط این و طرح جابر بگذره و بعد من به دوتا تابستان نیاز دارم یکی کمه... این 15 روز باقیمانده قرار بیشتر از تمام 134 روز ایش و اه و مزخرف بگذره گویا 😅😅😅😅
عمیقا از ته قلبم باور دارم هر سختی که تحمل میکنم ...هر رنجی که تحمل کردم برای این بوده که روزی یادم بمونه تحملش چقدر سخته و اجازه ندهم کسی دیگر تجربه اش کنه ...
من همیشه توی دوره ابتدایی تنها بودم ...اصلا بلد نبودم با ادما دوست بشم ...دهه شصتی های پرجمعیت من بودم و خواهری که ده سال از من بزرگتر بود و دختر خاله ام که دوستم بود پنج سال بزرگتر بود ...تازه توی راهنمایی یادگرفتم دوست پیدا کنم ...
برای همین هیچ کسی توی کلاس من بدون دوست نیست حتی شده موقتی و چند روزه دوستی رو تجربه میکنه ...امروز توی حیاط تمام کلاس اول ها بودند ...چشمم افتاد به یک دختری که تنها با عروسک و زیر اندازش نشسته بود ...اوردمش و با بچه های کلاس خودم دوستش کردم ... رنج تلخی هست ...یک کلیپی دیدم می گفت شخصیت الان شما اون شخصیتی هست که اگر در بچگی داشتی احساس امنیت میکردی ...در مورد من 100 در 100 درسته من دقیقا چیزی هستم که بچه بودم نداشتمش ...و برای همین هست که بی نهایت با شخصیت خودم حال میکنم و برام مهم نیست چقدر خودم اذیت میشم ...مهم اینکه یکی دیگه انچه من چشیدم رو نچشه ...
+امروز میز کلاسم رو تمیز کردم ...پرسیدم نظرتونه ؟! گفتن معلومه میز شما همیشه مرتبه ....دیدم اخ جون توانستم اینو به بچه ها نشان بدهم که کمد و میز مرتب کردن میخواهد .
اول از همه خونه مرتبه اما به دلم نیست یعنی یه یک ساعتی تا اوکی شدن حقیقی زمان می خواهد ...نه توانش رو دارم و نه انگیزه اش رو .
دوم از همه دیشب یه سینه ی مرغ رو با زعفران و نمک و پیاز و فلفل گذاشتم مزه دار شد امروز گذاشتم توی سرخکن کم پیش می اد رضا از غذایی تمجید کنه .
سوم دلم کیک هویج میخواهد با دارچین فراوان ...شکر قهوه ای ندارم احتمالا فردا بخرم ... هرچند غذام رو تا حدودی کم کردم .
چهارم هنوز زبان سوم شروع نشده
پنجم دوست دارم کتاب ارتقا رو تموم کنم ...کشدار شده ...دوست داره خودم رو به یک چیز متعهد کنم ...
ششم عجیب امشب هوس قهوه کردم .
نمیتوانم براتون کامنت بگذارم چرا نمی دونم اما پسته جانم خیلی نگرانتم و خوشحالم که به خیر گذشت ...
+به شرط داشتن یه خونه ی تمیز و دسته گل این ساعت از روز رو خیلی دوست دارم البته وقتی این پست توی ذهنم بود ساعت 5 و نیم بود ولی در کل امروز عصر رو دوست دارم بخصوص اگر چایی تازه دم و بیسکویت یا کیکی برای خوردن باشه ...این ساعت دوست دارم با خودم خلوت کنم بدون کتاب و بدون گوشی ...البته این فرصت زیاد پیش نمی اد ولی چهارشنبه عصرها رو از همه بیشتر دوست دارم هم خسته هستی و هم بی دغدغه ...
گفته بودم که سه روز معلم بد اخلاق بودم امروز با مقنعه ی صورتی رفتم و بلافاصله بچه ها از ذوق جیغ کشیدن و تازه معنیش رو درک کردم اینکه این همه مدت انها به حرف به من گوش داده اند و حالا می بینند من بخاطر انها مقنعه ای که دوست دارند رو پوشیدم تازه دستبند صورتی هم داشتم این حس رو دوست دارم ...اینکه بدتر تنبیه کلاسم اینکه دوست داری بیایی کنار کمد هست ...اینکه اول اسمشون خانم و جان می گذارم ...ببیند اینکه معاون می اد می گه فلانی بیاد پایین من اسم یه بچه ی شش ساله رو با خانم تکرار میکنم و این باعث حفظ شخصیت بچه ها شده ...واقعا انرژی بر هستن اما از اینکه می بینم اینقدر دخترهای خوبی شدند از خودم راضی ام ...هم درس بچه ها خوب هست الحمد الله و هم اون بی نظمی که هی مدیرم تذکر میداد رو دیگه ندارند ...
امروز بچه ها درخواست کارتون برای زنگ های نقاشی دادند اونم کارتون دختر کفشدوزکی نگاه کردم و دیدم عمرا بشه توی کلاس گذاشتش متاسفانه باید با ابجی ببعو بسازند ...متاسفم بچه ها منم مثل شما نمیدونم چرا توی این جهنم به دنیا امدم .
خونه رو تمیز کردم ...لباسا رو شستم و برای نهار فردا جوجه زعفرانی درست کردم ...میوه خرد کردم که تمامش توسط یک هیولای شکمو خرده شد ...قول دادم به خودم یکم وزن کم کنم ... به شدت وسوسه شدم یه دونه پیراهن نخی و بلند برای تابستون و رفتن بیرونم بخرم که با صندل بپوشم ...
برای فردا مقنعه صورتی اماده کردم چون قول دادم به بچه با دستبد و کیف صورتی ...تاکید کردن رژم هم صورتی باشه گفتم چشم ! البته صبح با ماسک میریم مدیر جان نبینه ![]()
خبر خوب اینکه 4 هفته و 17 روز کاری مانده ...وای خدای من کی میشه بشه ده روز کاری بعد هر روز روز شمار براتون میگذارم
هرچند هفته ی اخر اگر بشه میخواهم شاگرد های ضعیفم رو بکشونم مدرسه حالا ببینم اجازه میدهند یا نه ...
باورم نمیشه از عدد 131 شروع کردم و شماره 34 هفته ...
بی صبرانه منتظر رهاییم ...
این چند روز ساعت خوابم باز به هم ریخته خدا به داد فردام برسه ...وای چقدر کار هست هنوز انجام ندادم . ![]()
من وقتی نوجوان بودم عاشق جمع کردن سکه بودم . ده ریالی و دو شاهی ...سکه های قدیمی و پول های قدیمی ...یادمه یه روز بابا بزرگم داشت وسایلش رو مرتب میکرد کلی از این سکه ها داشت داد به من ...
منم همه رو ریختم توی یه کیسه ...
امروز فهمیدم اگر بودند یه شش و هفت تومنی دستم رو میگرفت
حالا هرچی فکر میکنم یادم نمی اد کیسه ی سکه هام کجاست ...یادمه کیسه ابی بود ...یادمه تا قبل از ازدواجم توی یه جعبه ی نقره ای زیر تختم بود اما بعدش چی شد یادم نمی اد ... فقط جای پوند هام رو میدونم ...اونها هم ارزشمند هستن بخصوص که مال بیست سال پیش هستند ...خدایی برم پیداشون کنم یه پولی بدست بیارم برم لباس برای تابستانم بخرم ...
اه من کلی یه ریالی با ارم شیر و خورشید داشتم .
اهان راستی هزار تومنی و پانصد تومنی هم ارزش متفاوتی دیگه دارند اگر دارید خوب مراقبت کنید .
بخصوص هزاری های سبز ...
به طرز ناخوشایند و مضرری نسبت به خرج کردن حقوقم برای خودم خسیس شدم ...این اصلا درست نیست ...
دیدید این چهار روز تعطیلی چه زود گذشت ؟ حالا اگر این 23 روز باقی مانده تا اردیبهشت گذشت
اگر گذشت ...
وای از این گذر عمر ...
+دیشب تقلا کردم به پشت بخوابم ...یک ساعت وول خوردم ...اخرسرم به خودم گفتم برای شروع خوب بود
بعد دوباره چرخیدم به پهلو و پروانه ای خوابیدم
چطوری اون یک ماه رو دوام بیارم ؟
أَعْطَیْتُکَ کَلِمَتَیْنِ مِنْ خَزَائِنِ عَرْشِی لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ لَا مَنْجَى مِنْکَ إِلَّا إِلَیْک







