ساعت حوالی شش بود و داشتم شام و نهار یکی را می خوردم که ریه ام الارم خفه گی رو داد ...
دیگه عارضم خدمتون الان منم و دستگاه تصفیه هوا و البته خونه ای که شکر خدا دسته گل هست یک پسری ظرف های غذا رو شست منم تندی یک جارو برقی زدم و لباس راحتی پوشیدم و پریدم توی تخت ...خوبی هم پایه امسال اینکه روز قبل کل تدریس رو می گذاره الان من ساعت نه پاشم یه سلامی عرض کنم و یکی یکی این جوجه ها رو از رخت خواب بیرون بکشم سوره قران بخوانند و درس رو شروع کنم دیگه تا یازده ان شا الله راحت میگذره ...یعنی یکی از مزایای معلمی اینکه دولت تصور نمیکنه شما دود شش دارید ...ریه منم ظرفیتش در حد بچه هاست ...چند روز پیش یکی از اولیای انجمن امد داخل کلاس و عطر گرانقیمتش توی کلاس پیچید ...یکی از شاگردهام تندی گفت نمی توانم نفس بکشم خانم ...میدونستم آسم داره ...جای اسپری زدن براش درس رو تعطیل کردم . بردمش کنار پنجره شکر خدا روزی بود که هوا تمیز داشتیم و بارون ملایم ...بهش گفتم با من نفس بکش ...دوتایی با نفس های منظم و ارام ریه هامون رو گول زدیم بعد هم نشاندمش روی صندلی خودم که کنار پنجره است ...بله ما این طوری ما تهدید رو فرصت میکنیم
...کلی انجا روی صندلی مدیریتی و چرم من بهش خوش گذشت ...
دیگه خدا بی جهت این همه سال منو با این ریه ها بازی نداده ...این یک رقم رو درجا بلدم توی کلاس حل کنم ![]()
![]()
...




امروز دیکته گرفتم دانش آموزان عزیزم خفت شدند...







