دختر بند انگشتی
بییند کارم به کجا رسیده که برای کل اهالی خونه وقت قبلی معیین کردم که میخواهم خونه تکونی کنم و از این ساعت تا فلان ساعت هانا با شماست ...
هوف یاد وقتهایی که ماهی یک بار خونه تکونی از ریشه داشتم بخیرررررررررر ...
حالا این وسط معلوم شد پیش بینی من کاملا درست بود و هانا واقعا یه کاپشن درست و حسابی نیاز داره یه چیزی که تنش رو گرم نگه داره و بخاطر سرما بیرون رفتن هاش توی زمستان کنسل نشه ...
نتیجه ؟
رضا یه پروژه داشت و دیروز 8 تومن براش ریختن که اونم درجا هدیه اش داد به من ...منم به یک اه سوزناک و یک لبخند کوچک غمگین هدیه اش دادم به هانا و قرار شد بریم بهار براش کاپشن و پاپوش و کلاه بخریم هرچند من خیلی جدی مصر هستم بریم اقا بزرگ که قیمت معقول تری برای کاپشنی بدهیم که تنها سه ماه قرار هست بپوشه !
بهار خیلی خوبه ...خیلی شیکه اما انصافا خیلی گرونه ...خیلی گرونه !
الانم اوردم کاپشنی که برایش از قشم خریده بودم رو پوشاندم توش گم شد ...
هعی خدا اینم دختر بند انگشتی من -
هوف ...
دندان هم داره در می اره یعنی اخلاقش صفر شده ! هفت صبح با گریه پا شد ...الان خوابید ...صبحانه و شیر هم نخورد !








