روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

روزی

امروز صبح بیدار شدم و گفتم نهار چی باشه ؟ به این نتیجه رسیدم که هانا نهار داره پس ما ماکارونی بخوریم ...گوشت گذاشتم بیرون اما ساعت یک عصر وقتی از چیدن کمد دیواری خسته شده بودم امدم و نهار هانا رو دادم که گوشت و لپه بود و برای خودم هم سوسیس سرخ کردم و رضا هم گفتم باقی مانده ی قیمه ی دیروز رو بخوره ...

چون عصر می خواستیم بریم بیرون من این بار خریدهای دی جی کالام رو زده بودم از گنجه بگیرم که اشتباه مهلکی بود ...گفتم سر راه گنجه ام غذافروشی زیاده و من خیلی فلافل دوست دارم یه ساندویچ می خرم ...از شانس جذاب من فلافل فروشی جمع کرده بود و گنجه بسته بود ...برگشتیم توی راه گفتم بریم خونه برای اخر شب کباب ترکی بگیریم ...رضا هم گفت باشه ...هانا رو بردم خونه ی مامانم بعد گفتم نه کباب ترکی باشه هفته ی دیگه که تولد رضاست و امشب پاستا گوجه ای درست میکنم اما ...برگشتنی یه خانمی نون تازه خریده بود هانا بوی نون بهش خورد و برگشت به من گفت به به ...

هانا عاشق نون تازه است .

رفتم توی صف و نون بربری تازه خریدم همان جا یه تیکه کندم دادم به خانم کوچولو و امدم خونه و با هانا شام جفتمون شد نون و پنیر - البته هانا پنیر رو نخورد - رضا هم امد بعدش با پنیر و گوجه خیار از همون نون خورد .

ولی میخواهم بگم برای بار هزارم به من ثابت شد که ادم هیچ وقت نمی دونه چی روزیش هست ولی هرچی که هست لطف خداست ...منم خدایی نون پنیر امشب خیلی بهم مزه داد جاتون سبز و سفره هاتون با برکت ...

چهارشنبه چهاردهم آبان ۱۴۰۴ ۸:۴۲ ب.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو