روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

اقا طلا

رضا تی وی رو روشن کرد با صدای زیاد درحالی که هانا رو کنار بخاری توی هال خوابوندم و تازه یه بار بچه بیدار شدو میدونه به فاک فنامیریم اینطوری ...بعد استدلالش این بود نور لب تاب تو هم هست اونو ببند تا من تی وی رو خاموش کنم ...

منم بچه ام رو زدم زیر بغلم امدم توی اتاق که تقریبا سرد هست و اونم با قهر تی وی رو خاموش کرد و خوابید ...

قشنگیش اینکه دمغ هست چون گشنه است ...صبحانه شیرکاکایو و کیک برایش گذاشتم و نهار عدس پلو و عصر هم میوه و اجیل و چای و شب هم پیتزا ...گشنه است و ضعف کرده تازه چشم هاش هم میره

کلا با پسری که مامانش اینقدر زاییده تا این پسر رو بزاد و بشه حاکم ری ازدواج نکنید اینها هربار مامانشون می برده می شسته شون می گفته به ایشون اقا طلا ...پسرطلا ...خوشگل طلا ... اصلا تو اینجات از طلاست ...مادر ...مثل و مانند تو نیست

برای همین توی 40 سالگی هم فکر میکنه همه باید نازش رو بکشن ...و همسرش با وجود بچه ی کوچیک و مادر مریض و مسیولیت دوتا خونه و مدیریت اینکه الان اب میره و فردا چه ساعتی برق ...باید وقتی ایشون به نظرش یه پیتزا کم بود و ضعف کرده و وای ببین عرق سرد کردم از ضعف ...مثل حواریون دست میکرده توی همون طلای ایشون ...غذا بکشه بیرون ...

والا ...

جم کن زک ...من الان یه پا درخت سکویا ام ...از بیرون شاداب از درون متلاشی ...بعد به این فکر کنم که تو ضعف کردی ...بچه ام که تو کش و خروش بیداری بخاطر بیشعوری و بی ملاحظه بودن تو هست رو رها کنم برم برات چه کوفتی درست کن نصفه شبی بدون اب ؟ والا

سه شنبه هجدهم آذر ۱۴۰۴ ۱۰:۴۱ ب.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو