لیوان پاییزی
چند سال پیش که تازه دانشجو شده بودم برای خودم یه لیوان شیشه ای با طرح برگ پاییزی خریدم به قیمت هزار تومن ! از این لیوان ها بود که جلوی مترو ریخته بودند و من خیلی پول ناچیزی براش دادم این طوری بگم که هرروز 550 تومن میدادم با ون از مترو میرسیدم دانشگاه کرج .
اما من خیلی خیلی خیلی دوستش داشتم و جز اولین چیزهایی بود که خودم به تنهایی برای خودم خریده بودم و برای هدیه پاییزی به خودم بود ...هرشب توش شیر میخوردم و اب می خوردم و کلا خیلی برام عزیز بود
تا اینکه یه روز ناپدید شد هرچی گشتم نبود مامانم هم می گفت نمی دونم کجاست حتما یه جایی گذاشتی یادت نیست حالا توی یه لیوان دیگه اب بخور قحط لیوان که نیست ...
گذشت تا اینکه یه روز گفت بابا پسر خواهرت داشت توش اب می خورد و بازی میکرد افتاد زمین لیوان شکست ...خداروشکر بچه چیزیش نشد ...
و من هنوزم که هنوزه پاییز میشه با خودم می گم چرا بی ارزش جلوش اش داد و چرا این همه مدت مخفیش کرد بعد هم پسرک شکست دیگه اوکی خوب قیمت طلا که نداشت می گفت مامانش یکی برام بخره ...یا می گفت خودت یکی برای خودت بخر ...
چرا هیچ وقت ارزشی برای چیزهایی به ظاهر ساده اما با ارزش دیگران قایل نیستیم ؟








