روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

هشت ماهگی

نور کوچولوی زندگی ما امروز هشت ماه شد ...من خیلی خوشحالم که مادرم و خیلی جانفرسا دارم سعی میکنم این خوشحالی رو داشته باشم و به مناسبت این روز فرخنده رضا هانا رو یک ساعت نگه داشت و من تمام در کابینت هام رو سابیدم و تمام کابینت هام رو مرتب کردم -

اجالتا این ماه زرنگ شدم و عکس های ماهگرد هانا رو قبلا گرفتم

این رو دیشب نوشتم ...

در کل دیشب خونه رو مثل بهشت تمیز کردم و یعنی الان تمام کابینت هام مرتب هستند و تمام کشوها ... از انجایی که جدیدا زرنگ بازی رو یادگرفتم روزش که نهار پختم برنج دوبرابر پختم که امروز یه تن ماهی بگذارم کنارش و تمام .

بعد صبح خورشید خانم تصمیم گرفت اولین روز هشت ماهگی رو با یک جهش یک ساعت و نیمه در ساعت بیداری صبح شروع کنه دیگه عارضم خدمت گلتون ساعت هفت و نیم داشتیم می گفت بوپ ...

یعنی بچه های دیگه صبح به دنبال شیر اند این دختر من اخرین گزینه اش شیر هست و دنبال بازی هست .

تقریبا گاهی که میلش بکشه یه چیزهایی رو حالی میکنه ...مثلا نام نام یعنی گرسنه است ... بوپ یعنی بازی می خواهد ... کیه ...یعنی بریم پیش مامانم ...مامانم در رو که میزنه می پرسه کیه این فکر میکنه انجا کیه است :) ...منم که مَ مِن هستم ...رضا هم بَبَ ...ای و نه رو میگه ...بده و بیا و انجا ...بَه ... رو هم متوجه میشه -

هنوز تعداد کلمات کافی برای سن ش رو هانا نداره اما خوبه برای بچه ای که زیر دست یه مادر کم حرف مثل من بزرگ شده قابل قبوله -

دیگه همان جا توی رخت خوابش یکم بازی کرد تا من ویندوزم لود بشه ...شب ساعت دوازده خوابیده بودم ...یه دور ساعت دو نیم هانا بیدار شد گریه کرد ارامش کردم ...یه دور چهار نیم بیدار شدم برای نماز صبح به هانا هم شیر دادم ...یه دور رضا ساعا شش رفت سرکار بیدار شدم ...بعد هم که هفت و نیم خواب کوچولو برپا رو زد ...این موردش کاملا شبیه بابام هست ...جز تایم تولد تا چهل روزگی اصلا به یاد ندارم هانا مثلا تا ساعت ده و یازده خوابیده باشه ...اغلب بین هشت تا نه بیداره هست ...ایشون بعد می توانه یه پادگان رو بچرخونه ...

در کل امروز خونه ی تمیزی دارم ...غذای بی دردسر ...خودم دیشب دوش گرفتم ...هوا هم که بلاخره رضایت داد و خوب شد ...شاید بیدار شد رفتیم مادر و دختری یه چرخی زدیم من هنوز شهامت گذاشتن هانا توی کالسکه و چرخیدن رو ندارم ...یکی دو بار بردمش تنهایی اما اینکه بشه روتین مون نه اما با شروع پاییز باید بشه ...

یه سری هم به لباس های هانا زدم دیدم اگر هوا سردبشه اوکی هست و لباس های کافی تا عید رو داره فقط باید برایش یه شش و هفتایی بادی سفارش بدهم و شاید دو سری شلوار خونگی چون بعیده با این گرمایی بودن هانا زمستون بشه قانع اش کرد زیاد لباس بپوشه و اینکه ببینم کاپشنش تا کجای سال مارو می رسونه ...

راستی پاییز بشه دخترم هودی داره :) با مامانش ست کنه ...با هم بپوشیم بریم بیرون با شلوار جین ابی روشن ...

جشن دندونی هاناجونم رو هم گذاشتم مهرماه که بابام بهتر بشه نهار بریم پارک بیرون بخوریم و برایش میز قشنگ بچینم ...خونه ام فعلا ویرانه است ...

چهارشنبه دوازدهم شهریور ۱۴۰۴ ۹:۳۲ ق.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو