یوزپلنگ
سخت ترین بخش نگهداری از هانا خود هانا نیست ...تحمل اطرافیان هاناست !
صبح ... هفت و نیم بیدار شد خانم کوچولو و گریه کنان گرسنه بود اما هرکاری کردم شیر نخورد منم تی وی رو روشن کردم ...پویا هنوز شروع به کار نکرده بود زدم مستند یه دفعه رضا بیدار شد و با وحشت گفت الان پوزپلنگه شکار میکنه !
منم خواب الوددددد گفتم اره دیگه ...
وحشت زده کانال رو عوض کرد و گفت فطرت بچه رو نابود میکنی ...میخواهی بچه ببینه یه حیوان کشته میشه ؟
من :] ... فطرت ...هانا ...
بعد من امروز روی مود خودکار غرم ...خواهر شوهرم گفت اون یکی خواهرش هم امده خوب من اصلا از این عمه ی هانا خوشم نمی اید که هیچ حاضرم با کمال میل بفرستمش افریقا بره صبحانه اون پوزپلنگه بشه در مورد این خانم همین قدر بدانید که از روز اول جنگ به بهانه ی جنگ امد خونه ی مادرش که نزدیکش هم بود - منم رفتم خونه ی مامانم اما دعوت شدم تازه پا به پای مادرم و خواهر کار میکردم و همه چیز از خونه ام بردم از اون گذشته مامان و بابام التماسم میکردن نرو خونه ات ما همه باید کنار هم باشیم . - مادرشوهرم دایم می گفت خیلی دخترش بی درکه که با دوتا بچه امده و از اون انتظار شام و نهار پختن داره و نه تنها با چهار تا سر ادم غذا خور امده ده روز خونه اش ...حتی لیوان چای بچه هاش رو هم بر نمی داره ... و همین حضور مبارکش باعث شد من و رضا که بعد از سه سال رفته بودیم تحت هیچ شرایطی من شام و نهار نرم خونه ی مادرشوهرم چون بچه هاش کلا روان هانا رو نابود میکردند مادرشوهرم هم گفت نیاید یه بلایی سر بچه ام هانا می اید ...بعد این گاو مثلا خودش شیفتی میکرد یه وعده خونه ی مادر خودش یه وعده مادرشوهرش - تا یک هفته بعد از جنگ هم به روالش ادامه داده بود ...بعد مساله اینکه با مادرشوهر و مادر خودش همسایه است ! یعنی قرار بود بمب بخوره ...هیچ فرقی نمی کرد یه شهر دیگه نبودن که ! بعد پرو پرو می خندید و خودش می گفت علنا مادرشوهرم گفته برو خونه خودتون ! برای اینکه حالیم کنه برم دیشب به بچه هام شام املت داده !
تازه فهمیدم این بشر پرو پرو می رفت انجا بدون یک ریال کمک خرج بودن یا به عهده گرفتن یه مسیولیت ...
بعد یه روزش رو ما همه رفتیم خونه ی یکی دیگه از عمه های هانا ...زمان برگشت خواهرهاش گفتن دیگه برگرد خونه ی خودت ...مامان و مادرشوهرت خسته شدن ...
این گفت نه چرا برگردم شام ندارم ! و تو راه برگشت به دوتا دختر عتیقه و مغرورش اینطوری کرد ...
شغال خانم ! بریم خونه ی مادرجون یا عزیز ...اون گفت بریم مادرجون ...
بعد به اون یکی گفت سگ خانم ! بریم خونه مادر جون یا عزیز ...
اون برگشت گفت عزیز شام چی داره ؟ نه من دوست ندارم بریم مادر جون !
واقعا دوست داشتم تو اون لحظه بگم تو باید از صاحب خونه بپرسی میزبان شما هست یا نه ...نه از دوتا دختر بی شعورت که یه سلام به بزرگتر بلد نیستن نظر بخواهی تو دیگه چقدر مغروری ! جالبه کل تایمی هم که چه ما ...چه برادر شوهرم ...چه خواهرشوهرم که تهران هست بریم خونه ی مادرشوهرم این از دو روز قبل می اید تا سه روز بعد انجا ...قشنگ ساک می بنده می اید ...یه وقت عقب نیفته ...
هوف الان فهمیدم اون امده اعصابم خط خطی شد ...دیدنش شش سال یه بارم کفاره داره ! اصلا معلوم نیست مادرشوهرم سر این لقمه از کی گرفته و این کجا و اون یکی خواهرشوهرم کجا باقی خواهر شوهر های خوبم کجا!








