رویا بافی ...
دیروز روز خیلی سختی برای جفتمون بود ...هانا تقریبا تمام روز بی قرار بود و دختری که این حد صبوره که برای واکسن هاش فقط چندساعت گریه میکرد تمام روز رو گریه میکرد حتی من نهار نپختم ...تاعصر رضا برده بودش پارک وسط راه گریه کرده بود رضا هم برده بودش خونه ی بابام به امید اینکه زودتر ساکت بشه چون خونه ی انها به پارک نزدیک تر هست اما گریه ها شدت گرفته بود و دختری که هق هق میکرد رو برام اوردن ...
بله ما از دیروز رسما وارد دوران شیرین تثبیت دلبستگی و اضطراب جدایی شدیم - اضطراب جدایی با اضطراب غریبه فرق داره -
منم برای سرگرم کردن خودم تصمیم گرفتم بخش هایی از خونه رو همیشه به شدت تمیز نگه دارم ...برای پذیرایی کاری نمیشه کرد ...دیشب رضا گفت اگر پروژه گرفتم تا عید برات مبل ها رو عوض میکنم منم زیر لب گفتم و خونه رو برات پارکت میکنم ...
اونم خندید و با تاسف سرش رو تاب داد هزینه ها کمرمون رو نصف که چه عرض کنم تکه تکه کرده بعد من تو فکر مبل جدید و پارکتم ...اما خوب مگه چیه تازه گفتم شاید هم خونه رو برات بزرگ کردم ...شاید یه خونه ی 120 متری برات خریدم عشقم ...این مدلی ...بگو ...بگو میریم مبل فرانسوی 300 تومنی می خریم برای خونه ی 120 متری
اونم توی رخت خواب نابود تر از من خوابید ...و اصلا نفهمیدیم چطوری اشتی کردیم چون یک ساعت قبلش دعوامون شده بود
سر چی ؟
اهان ...ساعت هشت و نیم شب من دیگه شب هانا رو دادم و پوشک رو عوض کردم دیدم از بوی بد شدم راسو ...رفتم مسواک بزنم ...مستقیم رفتم زیر دوش اونم با بچه امد جلوی در حمام و غرولند که تو چقدر بی درکی ...باعث تروما توی بچه شدی ...یه دفعه دیدی نیستی ...تازه منم یک ربع اخر فوتبال رو از دست دادم چون تو خودخواهی
خودخواهم دیگه بعد از چهار روز برای ده دقیقه رفتم دوش بگیرم !
امدم هانا رو خوابوندم سریال گذاشتیم ببینم ...ساندویچ های سردی که از نهار مانده بود رو اوردم بخوریم که صحبت رسید به مبل ...
چکار کنم اگر الان خیال بافی نکنم که قراره تا عید خونه ام دوباره شیک بشه دق میکنم ...خونه ای که هر کی می امد توش یه چیزی میشکست بس که قشنگ بود و انرژِیش خوب شده ویرانه ای زشت اما امن !منم امیدوارم خونه خوشگل بشه ...حتی اش دندونی هانا رو میخواهم ببرم پارک بپزم که عکس های بچه خراب نشه توی این خونه ی زشت !








