رک و پوست کنده
دلتنگی من برای شیر نخوردن هانا هرگز تمام نمیشه همین الان دارم با بغض می نویسم ...دیشب خواب دیدم یه دختر دیگه دارم ...و سینه هام پر از شیر هست ...مامانم اورد دخترم رو بده شیر بدهم اما من نوزاد رو پس زدم و داد میزدم هانا مامان بیا ...الان دیگه چونه ات جون داره ...شیر مادر بخور ...بیا دخترم ...اول تو ...
بعد یه احمق از سرجاش بلند شده به من میگه چرا زنگ زدی بیمارستان نور برای یه مژه ؟
مادری هر کاری بکنیم مادری هست ...سخت و شیرین و فوق العاده
اما همین مادری گاهی رنگ و بوش پر از دلتنگی هست ...پر از بغض ...پر از ترس ...
تو از حال من چی می دونی هر بار به چشم های قشنگ دخترم نگاه میکنم و هنوز نمی توانم قبول کنم چون من زایمان طبیعی می خواستم نور چشمم چندین ساعت زیر امپول فشار بود ...تو کی هستی و چی میدونی از حال زنی که درد زایمانش به اوج می رسید و این وسط دردش مهم نبود فقط به عدد ضربان قلب میوه ی دلش نگاه میکرد که چطوری میرفت از 131 برسه به 170 ...
من تا عمر دارم مدیون هانا هستم ...تا عمر دارم اگر برای هر خراش روی تنش بمیرم هم کافی نیست ...
من قدرتش رو دارم برای دختری که خدا بعد از هشت سال دلتنگی به من داده اسمون رو بیارم زمین ...همین طور که توی این چهار ماه انجامش دادم ...
پس لطفا وقتی قراره دست های مبارکتون روی صفحه کلید برای من و دخترم از قضاوت ها و ایده ها و گذاشتن ما در طرحواره های ناقص خودتون چیزی بنویسید با یک ترک صفحه من و اخرت خودتون رو خوشحال کنید .
واضحا صفحه مجازی هست ...ادم که مجازی نیست ؟!
و ازهمه مهم تر فراموش نکنیم ...مادری به اندازه ی کافی سخت و پر چالش و دلتنگ کننده هست که نیاز به قضاوت شما نداشته باشه .
متشکرم .








