تغییرات
دیشب داشتم به عکس هام نگاه میکردم ...عکس عروسیم بالای تختم مثل خنجر توی قلبم هست که چه بی اندازه خوش اندام و جذاب و زیبا بودم و حالا ؟! تپلکی شدم برای خودم و فقط نمی دونم چرا شلوارهای جین تنگم و کت های جذب و اندامی که دارم هنوز به من می خوره ...عکس ها رو ورق میزدم و رسیدم به عکس های جشن عروسی پسر عموم ...با موهای فر فر بلندی که وقت نکردم حتی سشوارش کنم و همان طور بکر و یونیک باز گذاشتم دور بدنم و بازوهای لاغر و استخوانی و پوست صاف و شفاف بدون هیچ ارایشی ...
بعد به خودم گفتم رفیق انگار نمی خواهی باور کنی که 14 سال گذشته؟ ...قرار رد فراز و نشیب زندگی رو روی بدنت نبینی !؟
هر موی سفیدت و شادابی که از دست دادی و حتی وزنی که الان داری یه ثمره ی با ارزش تر داره ...حاضری موی سفید نداشتی و سرکار نمی رفتی ؟! حاضری هنوز 53 کیلو بودی و هانا رو نداشتی ...حاضری هنوز پوست صاف و شفاف می داشتی اما اون حس قدرتمند و عزت نفس تحمل زندگی متاهلی رو نداشتی ...
اما انصافا دلم تنگ میشه دیگه ...بخصوص عکس های دقیقا عید دو سال قبل رو می بینم که موهای فر و بلوندم تا نزدیک کمرم بود و صورتم با یک ارایش ساده ی خط چشم و رژ چقدر زیباست ...
نمی دونم شاید کمی زمان ببره ...همان طور که موهام دوباره بلند میشه و وزنم کم میشه شادابی چهره ام هم برگرده ...
من حسابی روی صورت بی بی فیسم که چندین سال کوچک تر از سن حقیقیم میزد و هربار ادما می گفتن 25 و 26 ساله می خوری در حالی که 33 ساله بودم حساب کرده بودم ...بگذریم 34 سالگی داره سلام میکنه و من چه توقعاتی از خودم و سرنوشت دارم ...








