تفاوت
امروز دختر خاله هام دخترانه امدن دیدنم
علاوه بر هدیه برای هانا کوچولو برام سمنو و مالت و کتاب فرزند پروری اوردن...
از خاطرات زایمان و شیردهی گفتن
دلداریم دادن که صبور باشم و هانا میتوانه بلاخره شیرم رو بخوره
کلی عذاب وجدان سزارین رو از من گرفتن...
الان هم تو تاریکی شب با نور چراغ خواب هانا نشستم در مجموع دیشب 3 ساعت خوابیدم
رضا داره خر خر میکنه
هانا داره پستونک مچ مچ مبکنه و یکم هوشش میبره باز بیدار میشه و منم دارم کتاب میخوانم و به دختری که سال قبل بودم فکر می کنم...
چقدر متفاوت شدم... و تازه فهمیدم تکامل ی که در گذشته مادرها ذاتی بلد بودن از کجا امده امروز دخترخاله هام یادم دادن اروغ رو بهتر بگیرم... یادم دادن شیر بادام بخورم و حتی هانا کوچولو 5 دقیقه با کمک انها سینه ام رو گرفت...
این اسمش تکامله چیزی که من بلد نیستم چرا چون بچه ای اطرافم نبوده... اینو امروز دختر خاله ام یادم انداخت و گفت خودت رو سرزنش نکن.
چقدررررر به شنیدن این جمله احتیاج داشتم








