روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

پاییز

دی جی کالا پذیرفت که هزینه ی باکس ها رو مرجوع کنه اما کی می توانه زمان منو مرجوع کنه ؟ در هر صورت رضا قول داد کمد دیواری رو برایم طبقه های بیشتری میزنه تا یکم کمتر غصه بخورم که جای کمی برای وسیله هام دارم ...اما خوب من خیلی امیدی ندارم ...نه اینکه از این مردها باشه که باید هزار بار یاداوریش کرد ...نه اتفاقا تنها مردی هست که برای این طور مسایل همراه هست اما وقت نداره ...اخیرا بعد از نهار از میز بلند میشه و خودش رو می رسونه به کف هال و با یه کوسن زیر سرش تا چای بیاید گرم بشه ...کاملا بیهوش میشه به صورتی که من حتی دلم نمی اید با برداشتن عینکش بیدارش کنم ...

من و فنجون های چای هم می مونیم تنها ...

پروژه های بی ثمره اما سنگین ...فشار مالی عجیبی که امسال داریم ...مسایل کاری و جلسه های بی فایده اش ...دیگه وقتی می رسه خونه دیگه کاملا تموم شده ...

امسال اینقدر همه چیز توی بدو بدوی دفاعیه و پروژه و مسایل سلامتی من گذشت که اصلا وقت نکردیم از تابستان لذت ببریم ...

باورتون میشه کل تابستان تمام شد و ما حتی یک شب رو بیرون خونه نگذرونیدم ؟ یک پارک کوچیک نرفتیم ...یا حتی یک چندساعتی رو بی خیالی انچه داریم پشت سر میگذاریم دست هم رو نگرفتیم و توی خیابان قدم بزنیم ؟ مسافرت و مهمانی بماند ...

من تقریبا اخرین باری که مهمانی رفتم رو یادم رفته ...

قبلا که رضا استارت دکترا رو زد چون وقتش پر بود ...زن جون تایم داشتیم ...یه زمانی که با هم می رفتیم هرجایی که من دوست داشتم ...یک یا دو بار در ماه اما خیلی مزه میداد ...من برای این روز خاص ارایش میکردم ...لباس های قشنگ و شیک می پوشیدم ...گرون ترین عطرم رو می زدم ...طلا می انداختم ...برنامه می ریختم ...حتی گاهی لاک میزدم و موهام رو مدل می دادم ...

جالبه این تایم ها توی اوج مشکلات کاری و سختی مالی بود اما خوب یه بستنی یا یه وعده غذای بیرون توی ماه چیزی نبود که خیلی سنگین باشه ...

اما امسال ...حتی یک روز با هم نداشتیم ...پس به تبعیت از اون من هم هیچ روز خاصی به خودم نرسیدم و حالا تقریبا اخرین باری که یه ارایش واقعی کردم رو داره یادم میره ...

می ترسم به جایی برسم که زندگی کردن یادم بره ...

من خیلی وقته اهنگ نگذاشتم ...نرقصیدم ...چرخ نزدم و با عشق اشپزی نکردم ! همه اش قبل از هر اشپزی به حجم کثیفی ظرف هاش و حجم نامرتب شدن اشپزخانه و حتی به اینکه اصلا ارزشش رو داره یا نه فکر کردم !

هرچند خیلی خیلی خیلی امیدوارم با شروع پاییز کمی حال و هوام عوض بشه ...

دکتر توصیه کرد واکسن انفولانزا بزنم ...

مرددم ...

فکر کنم بتوانم چندماهی از بدنم مراقبت کنم ...

یکشنبه یکم مهر ۱۴۰۳ ۷:۴۶ ب.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو