روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

تجدید قوا .

باید بگم ته تمه ی دختر خوب بودنم داشت تموم میشد دیگه رسیده بودم به بد قلقی و تندخویی ...نمی خواستم غذا بخورم و نمی خواستم با تلفن حرف بزنم و نمی خواستم یه دختر بالغ و با شعور باشم که درک میکنه همه این چیزها برای خودشه ...

دیگه رضا متوسل شد به خونه ی پدری ...

جاتون سبز

دیشب خورشت گوجه بادمجون رو توی حیاط اب پاشی شده کنار باغچه ای که روزی برای من بود و الان پر شده از الوورا خوردیم ...کمی زمان برد مودم سرجاش بیاد ...سه نفری بودیم رضا به بهانه ی جلسه ی فرداش رفت ...احتمالا رفت یکم از دست من ارام بگیره ...

شب هم بدون باد کولر توی همین تهران خودمون جلوی در باز جیاط خوابیدم ...

صبح هم با مادرم کمی حرف زدیم و بعد از نهار برگشتم خونه ام و باید بگم روحیه ام خیلی بهتر شده برای ادامه دادن

سه شنبه نهم مرداد ۱۴۰۳ ۳:۲۱ ب.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو