پاییز جانم
من قبلا خیلی خیلی زیاد تابستان ها خودم و رضا رو تحویل می گرفتم . از انجایی که زبان عشق من اشپزی و خدمترسانی هست هر روز که می امد سفره ی رنگین داشت . سالاد و سبزی خوردن تازه و شربت خونگی و ماستی که تزیینش کرده بودم ... واقعا میز رو قشنگ می چیدم ...غذاهای خوش رنگ و لعاب ...برنجی که عطرش توی پله ها می پچید و خورشتی که خوش رنگ و لعاب بود ...با دور چین های متنوع ...
عصرها هم همیشه بساط میوه ی خرد شده و کیک عصرانه یا پنکیک و چای تازه دم به راه بود ...
همیشه هم توی پله که می امد تا منو می دید می گفت غذا چی داریم ؟
یعنی یکی باید منو از برق میکشید .
توی پاییز هم چند مدل ترشی می انداختم براش یه قفسه ی یخچال میشد ترشی های محبوبش که بابتش ذوق میکرد ...
اما خوبببببببببببببببب رفقا ...دوساله که برکت از زندگی جناب دکتر رفته به ترشی کلم قرمز قانع است ...یه ماست توی پیاله ...یه غذایی که قبل از امدنش پختم و خودم خوردم و سهم ایشون یخ کرده ...
دیگه امروز اما یکم خودم رو اذیت کردم اما مرغ سرخ شده بریانی درست کردم دور چین دور غذا هم هویچ و سیب زمینی و پیاز و کشمش گذاشتم و شربت ابلیمو و سالاد و جعفری و سبزی خوردن تر و تازه و ماست ...منتظر هم ماندم تا بیاد با هم بخوریم ...یاداوری هم کردم امروز حال و هوای دلم خیلی پاییزی بود برای همین سخت گرفتم از فردا همون اش و کاسه ی قبل هست ولی خوب قدر عافیت رو ادم رو سختی می فهمه .








