روز عید
این پری یاس کوچولو چندین شب هست نصفه شب بیدار میشه وحشت زده است و با اینکه من درست بغلش هستم بغل نزدیک تر میخواهد ...اغوش می خواهد و هق هق میکنه بعد روانشناس های عزیز میگن از هشت ماهگی جای خواب رو جدا کنید
عزیز جان یعنی تنها جانوری که خودش با دست خودش روان بچه اش رو سابیده میکنه ادمیزاده بخاطره منفعت شما عزیزان ! تو اوج ترس و اضطراب غریبه جداش کنم ؟ عالیه چشم ...
با بابام حرف زدم خیلی خیلی رفتارش بهتر شد براش مثال عینی اوردم که پستونک هانا براش مثل قرص های قلب تو می مونه اگر بدانی یه موجود بازیگوش توی خونه هست که هر لحظه ممکنه و نیاز داری قرص هات رو بدزده و محض شوخی و خنده چه حسی داری ؟ تازه تو میدونی می توانی داد وفریاد کنی و کمک بگیری برای هانا تمامش میشه استرس ...تا حدودی قبول کرد بعد هم گفتم ببین عزیز جان این پستونک اونت هست و تا 99 درصد دکترها گفتن هیچ مشکلی برای فک درست نمیکنه ...
من میتوانم جلوی تماممممم دنیا برای هانا بایستم اما با پدر و مادر خودم باید مدارا گونه پیش برم چون از ته ته ته قلبشون هانا رو دوست دارند و من هم نیاز دارم یه دایره امن و پر محبت برای هانا بسازم ...اگر حس کنه که دنیا فقط مامان نیست و ادمها خوبن و مهربون هستند برای اینده اش بسیار عالیه ...
امروز هم با رضا توافق کردیم و ته ته پسنداز من رو دادیم برای گل دخترمون شیشه شیر مادرت بمیره که تو شیر خشک می خوری ...هیچ وقت نمی توانم با این مساله کنار بیام هنوزم که هنوز حتی همین الان که نوشتم چشم هام پر اشک میشه ...حس می کنم علی الرغم تلاش خودم تنبلی کردم شاید باید سخت می گرفتم که شیر مادر فقط هست ...نمی دونم در کل بحران های اقتصادی به شیشه شیرهای دخترمون هم رسید و جای چهارتا بطری توانستیم براش دوتا سفارش بدهیم ...اما خوب اوکی هست ...پسونک 6 ماه به بالا هم داره که هنوز براش خیلی بزرگه و دوستش نداره .
بعد هم روز عید رفتیم حرم و من همون اول گفتم اگر یه شکلات گیرم بیاد یعنی حاجت روا میشم و توی در حرم یه خانم شکلات میداد و برداشتم و نیت خیر کردم مامانم خبر نداشت از حاجتم اما تو راه برگشت گفت اگر به فلان حاجت رسیدی سال دیگه روز تولد پیامبر شکلات بده گفتم چشم و جالبه دقیقا نیت منو عنوان کرد ...اگر دوست داشتید برای حاجتم یه صلوات بفرستید ...منم امروز همه ی عزیزان رو یاد کردم








