روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

چالش غذا

دوباره هانا بدون شیر و بدون شام خوابید ! از ساعت 5 هم چیزی نداده بودم که برای شیر مشتاق باشه اما متاسفانه میوه رو به همه چیز ترجیح میده ...نمیدونم شاید کم کم نمک بیاد توی شامش و یک سالگی به هر طریقی بگذره و دیگه اجبار بطری شیر نباشه اعصاب منم ارام بشه که این دختر چرا هیچی نمی خوره ...در هر صورت این دختر شش کیلویی من با میوه و اب زنده است و من تمام اعصابم به باد فنارفته در حدی که امروز وقتی شیر نخورد و غذا نخور منم رفتم توی اشپزخونه تا نفس بکشم و به اعصابم مسلط بشم اینم گریه کنان امد دنبالم و وقتی امد دیدم اشک روی گونه اش هست ...اولین بار بود اینو می دیدم و اعصابم خط خطی تر شده ...

امروز به خودم گفتم غذا نخوره هم بزرگ میشه و این دوران می گذره ...اما تو عصبی بشی توی روانش تا ابد می مونه ...

خدایا کمکم کن مراقب امانتی که دادی باشم دختری که اینقدر زیبا و معصوم هست ...مامانم صداش میزنه مروارید کوچولو ... امروز هم داشتیم نماز می خواندم مهرم رو برداشت سلام رو که دادم یاد عمه ی هانا افتادم ...مهر توی دستش بود گفتم برای عمه جون دعا کن گره زندگیش باز باشه ...با دست های کوچولوت براش دعا کن

الهی گره زندگیش باز بشه منم یه حاجتی دارم به اون برسم یه دوست وبلاگی هم دیروز پیام گذاشته بود الهی اونم خوش خبر بشه ...

شنبه پانزدهم شهریور ۱۴۰۴ ۸:۴۱ ب.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو