تفاوت
یه سوال که این روزها با بزرگ شدن هانا و دنبال کردن پیج مامانا ذهنم رو مشغول کرده
چرا ما رو کسی مشغول نمیکرد؟
رستوران رفتن خودش تفریح بود لازم نبود تا امدن غذا سرگرم بشیم
جاده لعنتی و کویر قم خودش تفریح بود لازم نبود تو مسیر مشغول بشیم
مهمانی خودش تفریح بود لازم نبود کسی انجا مشغولمون کنه
مطب دکتر خودش یه موقعیت استرس زا بود لازم نبود مشغولمون کنند...
چرا مامان و بابا ی ما چنین دغدغه هایی نداشتن...
رضا میگه ما دایم تو کوچه بودیم.... میگم من اجازه نداشتم برم کوچه... با یه خواهر ده سال بزرگتر و بد اخلاق و رئیس... همیشه گوشه ی حیاط تنهایی بازی میکردم... یه گلدون درخت نخل بود کنار اون...
عجیب نیست الانم نه حوصله ی ادما رو دارم نه بلدم دوست پیدا کنم و معاشرت کنم...
ما چقدر گناه داشتیم...








