روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

ذوق های کوچولو

دختر خاله ام قراره مهمان ما بشه جدایی از ذوق دیدنش بعد از یک سال ...ذوق خرید عیدی برای دخترش برام یه دنیاست ...توی دی جی کالا دارم می گردم و حس خرید برای دختر بهترین دوست دوران بچگیم یه دنیاست ...میخواهم براشون جفت بخرم یکی برای هانا و یکی برای دخترش ...واقعا از ته قلبم من و رضا بهترین دوست برای دخترمون رو دخترش می دونیم هرچند نیم وجبی انها به شدت شیطون هست و فقط یک سال از هانا بزرگتر هست ام همین الانم دایم دختر خاله ام از شیطونی هاش برامون فیلم می فرسته ...برخلافش حدس میزنم هانا بسیار دختر ارام و غیر جسوری بشه ...برای همین برای امدنشون خیلی ذوق دارم احتمالا یه باکس خوراکی هم براش درست کنم و اتاق هانا رو ببره روی هوا ولی اوکی هست و پر از ذوقم ...

چند وقت پیش هم می گفتم کاش بشه من و اون با هم دخملی ها رو ببریم حرم حضرت عبد العظیم دست بوسی ...حالا شاید امد برنامه اش رو چیدم ...

دیروز هم دخترک رو برداشتیم و توی کالسکه گذاشتیم و رفتیم یه چرخی اطراف خونه زدیم یه هایپر مال هست نزدیک خونه خیلی فضاش خوبه هرچند تا قبل از این قیمت هاش هم خوب بود و لباس هاش فوق شیک و من همیشه از اینجا خرید می کنم اما دیروز سرم سوت می کشید قیمت ها رو میدیدم یه کت ساده سه و نیم بود ...یه کیف معمولی دو تومن ...دیگه از فروشگاه نزدیک انجا کلی ماکارانی مانا خریدم (7 تا خریدم :))) و ذخیره ی بهارم رو پر کردم ...از فروشگاهی که همیشه می ریم نتوانستم مارک تک پیدا کنم و من فقط ماکارانی تک می پزم ... ادویه هم از یه ادویه فروشی معروف که الکی برای چهارتا بسته ادویه 300 تومن دادیم و برگشتیم اما سبب خیر شد و من بلاخره کابینت ادویه ها رو هم تمیز و مرتب کردم و پیمونه های شیر خشک هانا گلی رو جمع کرده بودم توی هر قوطی یه دونه انداختم و روی همه اسم نوشتم چون الان ادویه هام خیلی هست . بعد گفتم ان شا الله پولدار بشم برم 12 تا دیگه از این ظرف ادویه ها هم بخرم خیلی خوبن و عمرانه .

امروز هم سالگرد ازدواج مون هست ...دیروز هم رفتیم بیرون حسابی تیپ زدم ...پیراهن خوشگلی که با هانا ست هست رو پوشیدم هرچند گل دختر رو توی کاپشن مخفی کردم و خودم کفش پاشنه بلند پوشیدم و عکس گرفتیم سه تایی ...بعد امدیم خونه و سوخاری درست کردم قرار بود بیرون شام بخوریم اما هانا تا میره تو کالسکه می خوابه ...دیگه دیدم ارزش نداره گفتم سالگرد عقد بریم بیرون بگردیم ...

فعلا هم من و هم هانا یکم بی قراریم ...خانم کوچولو با اعتصاب شیر و پسرفت خواب ...یعنی اینطوری بگم که یازده و نیم می خوابه ...دوبار در طول شب بیدار میشه و شیر می خوره تا صبح و هفت و نیم به بعد بیدارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر میشه ....بیدار هاااااااااااااااااا ...یعنی هرچی التماسش میکنم و پستونک می دهم ...بی محلی می کنم ... باز بیداره منم دیگه ساعت 8 تسلیم میشم و بیدار میشم ....بعد ساعت 12 ظهر می خوابه ...منم که توی روز خوابم نمی بره ...یعنی اینطوری بگم که دیشب خونه نیاز به مرتب کردن داشت اما قبل از شیر دادن به هانا مسواک زدم و لباس پوشیدم و اونکه شیر خورد و اروغ زد منم درجا خوابیدم ...زمان طلایی خواب شبم رو به هیچی نمی دهم ...

هرچند می گذره این روزها ... چند ماه دیگه ان شا الله غذا خور میشه و شب و تا صبح رو کامل می خوابه ...اون وقت قطعا دلم برای نفسش نصفه شب ها وقتی عطر شیر داره و لبخندش وقتی توی نور شب خواب مست خواب و سیر از شیر هست تنگ میشه ...برای این کوچولو بودنش ...اره خدایی به سرعت برق و باد می گذره ...

برم یه نهار درست کنم که رضا امروز فشارش افتاده و روزه نگرفته و من هنوز حتی نمی دونم چی می خواهم بپزم ...

جمعه هشتم فروردین ۱۴۰۴ ۱:۳۴ ب.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو