دیروز طبق عادت هر ساله زنگ زدم و روز مادر رو به عمه جان هام و خاله جانم تبریک گفتم و تقریبا تا شب درگیر تلفن و تلفن بازی بودم چون غیر از انها خودم هم چندتایی تلفن از مادرهای سال پیش و دختر خاله ام و دختر عموم داشتم .
این رسم توی خونه ی ماست که روز مادر رو نه فقط به مادرمون به تمام عزیزان تبریک بگیم اخرشب هم به رضا گفتم به مامانم زنگ زدی ؟ گفت نه من جمعه به مامان تبریک گفتم حضوری
گفتم نه به مامانم زنگ بزن تا منم به مامانت زنگ بزنم .
البته شب قبلش پدرشوهرم به من زنگ زده بود و تبریکش رو گفته بود .
دیگه با اینکه تازه از بیرون رسیده بودیم و خسته بودیم رضا به مادرم زنگ زد و منم به مادرش و پروژه بسته شد ...به عنوان شام هم مینی کیکی که رضا به عنوان هدیه برام خریده بود رو خوردیم هرچند من بازهم سهم مامان خودم رو کنار گذاشتم و روز زن من به همین سادگی با یک کیک و یه عطر واقعا خوشبو تمام شد .
اما اخر شب عمه جانم توی ایتا برام عکس های عیدی روز زن و شب یلدای عروسش رو فرستاد ...نزدیک به 80 تومن با خرید طلا و لباس و اجیل برای شب یلدا خرج کرده و من باید بگم درد و بلاش توی سر تمام مادرشوهرهایی که این طور وقتا می خواهند با کمترین چیز سر و ته همه چیز رو ببندن و دایم می گن رسم نداریم ...نداریم !
رضا هم دید گفت واقعا عروس داری شعور می خواهد و رضا ساکت شد ...
خواهر شوهرم بعد از چهار ماه بی خبری توی دورانی که رضا بیشتر از هر وقت دیگری به کمک و حمایت خواهرش نیاز داشته سرش رو مثل کبک از برف بیرون اورده و به دروغ میگه سی روز پای پسرم شکست و چهل روز من ویروس گرفتم و بعدش چهل روز دخترم و بعدش چهل روز پسرم ! بزرگوار قشنگ نشسته از روی تقویم حساب کرده که از ده شهریور تا الان چند روز بوده توجیح کنه ...به رضا میگم از ویروس با شعوری می گذاشته یکی خوب بشه بعد می گفته نوبت بعدی هست ...انگار قراره توی صف غذا بگیرند ...
بعد هم که رضا سکوت کرد و گفت امشب به قدر کافی از دست خانواده ام عصبانی هستی ...بگذار یه شب دیگه حرف بزنیم ...
والا من که حرفی ندارم !








