بارون
بارون یه جوری میاید که دوست داری خدارو ببوسی
دیشب یک بار وحشت زده بیدار شدم و گفتم اگر رضا حالش خیلی بد بشه کی به دادش میرسه و دیدم همزمان صدای بارون شروع شده
الان زنگ زدم گفت خونه است و احتمالا تا دوشنبه اوکی بشه من بتوانم برگردم...
گفتم بیام برات نون بخرم صبحانه بخوری؟ گفت خوردم
خودم ساعت 11 باید برم دکترم...
خوشحالم اینقدر توانایی هاش رو میشناسه که نگفت بیام ببرمت 😁
دیشب تو اتاق خودم غریبیم میشد و به شدت بد خوابیدم خونه ی پدری هم از یه جایی خونه ی مردم میشه...
چه واقعیت تلخی...
شنبه هفتم مهر ۱۴۰۳ ۹:۲۱ ق.ظ ...








