روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

روزهای اخر ...

توی دو سال گذشته هیچ روز مشخصی برای جدایی از بچه ها نداشتم ...یک باره یک روز کلاس خالی میشد و پیش از اون کم کم خالی شده بود ...اما امسال قرار هست مثل بارش باران یک باره کلاس خالی بشه ...یک جشن و همه چیز تمام !

من چقدر برای ادامه دادن خسته هستم ...من چقدر سخت خودم رو جمع و جور کردم این روزهای اخر با عشق و لبخند بگذره ...اینها رو فقط خدا میدونه اما خدای من تو چقدر بزرگی ...

چطور میشه اینطوری یک باره باسواد بشن ؟ تو لطف می کنی انگار میگی بشو ...و میشه ...با سوادی جز معجزه چیزی نیست ...

امروز به بچه ها گفتم تا ابد این دانشی که بدست اوردید رو هیچ کسی نمی توانه از شما بگیره ...اگر شما یک خوراکی داشته باشید می توانه زمین بیفته ...اگر یک تیکه طلا داشته باشید می توانه دزدیده بشه ...اگر یک گل داشته باشید پژمرده میشه ...اما چیزی که یاد میگیرید تا ابد برای شماست ! ارزش و قدرش رو بدونید ...

چشم هاشون هوشیار شد و درک کردند ...

امروز دیکته ی اخر رو نوشتن با افتخار اعلام میکنم بر اساس متن کتاب درسی کلاس اول حتی یک نفر هم امسال در کلاسم نیست که نخوانه و ننویسه و محاسبه نکنه ! و این یک افتخار بی نظیره !

یکشنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۴۰۳ ۶:۳۷ ب.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو