روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

تو حیاط بازی کردن امده می گه سردم شده می گیرمش بغل و دست هاش رو قایم می کنم بین دست هام و چند دقیقه بعد میگم گرم شدی ؟

می پرسه گرم بشم باید برم نگارش بنویسم ؟

نگاهش میکنم می گم اره اما راست گفتن ارزشش بالاتره ! خوب گرم شدی ؟

میگه اره اما میشه نگارش ننویسم ؟

میگم می توانی اخرین نفر کتابت رو بیاری امضا کنم ...اما فرار از کارمون رو نداریم...

از روی پاهام می پره یه لبخند روی لبهاش نشسته ...

+ به عدد 67 روز دیگه از امسال مانده که فکر میکنم یه لبخند خیلی خیلی خوشگلی می اید روی لبهام ! همه اش میگم وای کی این هفت روز تموم میشه که عدد برسه به خانواده پنجاه ...کی میشه ...چهل ...کی میشه سی ...کی میشه تموم بشه و تابستان برسه ...

یکشنبه هشتم بهمن ۱۴۰۲ ۶:۳۴ ب.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو