تو حیاط بازی کردن امده می گه سردم شده می گیرمش بغل و دست هاش رو قایم می کنم بین دست هام و چند دقیقه بعد میگم گرم شدی ؟
می پرسه گرم بشم باید برم نگارش بنویسم ؟
نگاهش میکنم می گم اره اما راست گفتن ارزشش بالاتره ! خوب گرم شدی ؟
میگه اره اما میشه نگارش ننویسم ؟
میگم می توانی اخرین نفر کتابت رو بیاری امضا کنم ...اما فرار از کارمون رو نداریم...
از روی پاهام می پره یه لبخند روی لبهاش نشسته ...
+ به عدد 67 روز دیگه از امسال مانده که فکر میکنم یه لبخند خیلی خیلی خوشگلی می اید روی لبهام ! همه اش میگم وای کی این هفت روز تموم میشه که عدد برسه به خانواده پنجاه ...کی میشه ...چهل ...کی میشه سی ...کی میشه تموم بشه و تابستان برسه ...
یکشنبه هشتم بهمن ۱۴۰۲ ۶:۳۴ ب.ظ ...








