روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

یک مدلی شده الان اتشفشان هم فوران کنه بچه های کلاس من از کلاس بیرون نمی ایند ... یعنی از راهرو می اییم بالا همه ی معلم ها یک ناامیدی دارند از بچه ها توی راهرو وت ولو اند ... اما کلاس من نشستن هرکی مشغول کار خودشه ...هرچند گاهی درکلاس از کنترل خارج میشن اما خوب می گذارم پای خستگی ...

امروز اقای تعمیرکار امده بود ایشون تعمیرات میکرد و ما داشتیم جمع شانه ای می نوشتیم و می خوانیدم انگار نه انگار ایشون وجود دارند گفت همیشه همین طور اند ؟

گفتم ما دیگه عادت کردیم حتی ممکنه اژدهای پرنده از پنجره ی کلاس بیاد تو ! ما کار خودمون رو میکنیم ...

به قول رضا امسال یادگرفتی هیچ سختی دیگه نترسوندت و استاد جمع کردن کلاس در لحظه شدم

با جدیت درس می دهم ...امروز یه کاربرگ سنگین ریاضی رو گذاشتم جلوشون فکر کنم 30 تا فقط جمع و تفریق داشت ....سخت ترین سوالات ممکن ! نصف کلاس نصفش رو کامل درست حل کردند و باقی کلش رو درست حل کردن از اون مدل کاربرگها بود که زیاد معلم ها طرفش نمی رن برای ارزشیابی بیشتر خودشون رو به چالش می کشه که چطوری درس دادند اما من ترجیح اینکه به چالش کشیده بشم والا شوخی نداریم که بچه ها

روز های شنبه جنازه ام میرسه خونه ...نهار پختم ...ظرفها نشسته هستند ساعت هشت استارت میزنم ...ظرفها و مرتب کردن اطراف خونه و اتو کردن لباس ها ...رضا هم پای فوتبال خوابش برد ...واقعا اگر یه بچه داشته باشیم هیچ زمانی برای بازی کردن و زندگی کردن با اون کوچولو نداریم ...جفتمون نابود شده میرسیم خونه

مامان خداروشکر از مسافرت برگشت امروز می خواستم برم دیدنش نشد احتمالا فردا برم .

شنبه هفتم بهمن ۱۴۰۲ ۶:۵۵ ب.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو