مادرم در یک اقدام برای حفظ عدالت از تمام غذاهایی که برای خواهرم پخته برای منم فرستاد الان توی یخچال قرمه سبزی و فسنجون و کوفته و قیمه دارم ...بسیار خوشحالم احتمالا چند روزی از اشپزی معافم
تازه سبزی خوردنم فرستاد !
حدود 100 صفحه از کتاب سوم رو هم خواندم ...داستانش بیشتر از قشنگی سیر داستانی نثر عالی داشت که الان گوگل ترنسلیت ...نابودش کرده ...هرچند من همچنان شکر گزارم ...که میتوانم بخوانمش ...
هوا در تمیز تری موقعیت ممکن هست ...صبح دیدم روی کوه هایی که همیشه از سربالایی بالا میرم و توی دیدم هست برف نشسته و ظهر که می امدم یه اسمون ابی و شفاف با ابرهای گوله گوله داشتم که نمیشد ازشون چشم برداشت و هزار بار خدارو براش شکر کردم ...
با اینکه شبها زود می خوابم و دیگه یازده توی تخت هستم صبح ها به سختی بیدار میشم و با سرعت نور میرم تا برسم مدرسه ...واقعا دی ماه با تعطیل نشدن بابت الودگی هوا رکورد گذاشت ...این عالیه که به نفس کشیدنی تعطیل نشیم ...تاثیرش در درس بچه ها کاملا پیداست .
شاگرد سال گذشته ام امد تا من موهاش رو ببندم چون کش موش پاره شده و میدونست من از این کش موها دارم ...
دختر داشتن در هر حالی نعمته چه مادرش باشی و چه معلمش ...مقداری کارت جدول ترکیب رو مجبور شدم از روی دیوار بکنم چون بالای صندلی بودم فقط ریختمشون پایین یکی از دخترها گفت تکالیف کلاسش تموم شده میتوانه بیاد کمکم ؟ گفتم بله ...یه چندتایی امدن کمک ...کمی بعد صدام زدند رفتم پایین ...برگشتم توی کلاس دیدم دخترها تمام کاغذها رو جمع کردند و میزم رو مرتب کردن و دارند دست هاشون رو ژل میزنند ...قلبم ذوب شد براشون ...
اتفاق جالب برام توی کلاس اول زیاد افتاده اما امروز از همه جالب تر بود توی کلاس برای نشانه ی جدید قصه می گفتم ...داستان که تمام شد بچه ها برام دست زدن ...چون به نظرشون من خوش صدا ترین و خوشگل ترین و بهترین قصه گوی دنیا هستم ...تازه فهمیدم این حس تشویق شدن توی هر سنی لازمه ...
امروز بچه ها یاد گرفتن جمله ها روی قلب ما می مونه پس به هم جمله های خوب هدیه کنیم ...








