روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

چندتا اپیزود از من

امروز به یک خیریه گفتم به من چندتا دانش اموز بی بضاعت بدهید که رایگان شش جلسه کلاس اول رو تدریس کنم بسیار خوشحال شدند ...رضا گفت خیلی سخته اما به نظرم اشکالی نداره نهایت برای سه هفته دو روز در هفته میرم ...امسال خودم دانش اموزی ندارم که بتوانه برام باقیات والصالحات باشه .

گاهی واقعا خداروشکر میکنم که بچه ندارم امروز که هوا هنوز خیلی تاریک بود و باید بیدار میشدم از اینکه قرار نیست یه بچه رو هم بیدار و حاضر کنم خوشحال بودم ظهر هم که می ام و ته مانده ی غذای دیشب رو گرم میکنم و مثل قحطی زده ها ته و توش رو در می ارم همین حس رو دارم که میشه بعدش ولووو بود !

چهارشنبه که مادرشوهرم رفت و دیگه گودبای کردیم امدم خونه سریع جارو برقی زدم و این دو روز کار خاصی نکردم اما امروز باید خونه رو مرتب میکردم ...الان یکم گردگیری لازم هست و جارو برقی که گفتم ساعت نه استارت میزنم و رضا هم گفت ظرفها رو میشوره البته دو سری لباس شسته شده پهن میکنم تا صبح خشک میشه ...پرده ی اشپزخونه رو هم میخواهم بشورم فکر کنم تا ده شب بتوانم اوکی اش کنم که ان شا الله فردا از سرکار می ایم یک خونه ی تمیز داشته باشیم و غذا بپزم برای فردا نهار و زندگی روی روال بیفته ...

شبها توی خواب دندان قروچه میکنم ....انقدر که دندانم که خرابه خیلی درد میگیره و گاهی بیدار میشم از دردش ...کلا توی خواب اشفته هستم ...کابوس ها شدند دوباره بخشی از زندگیم ...یکم دوست دارم زندگی رو روی روالی بندازم که بشه از زمستان لذت برد کاش از کار بر میگشتم اینقدر خسته نبودم !

امروز که بارون می امد درس رو نگه داشتم یکم بارون دیدیم ...بچه ها واقعا از اون خامی و ناپختگی اول سال خارج شدند به حدی اول سال ناسازگار بودند که شوک زده بودم ... مثلا دوستشون مدادشون رو بر میداشت با مداد خودشون می کوبیدن رویه دست دوستشون یا برای هر چیزی می امدند و چقولی می کردند ...یا قهر ها و دعوا ها و ناسازگاری ها سر اینکه به جا مدادی من نگاه کرد ...دستش رو گذاشته روی میز ...این به من گفت زشت ...اما الان زمان های سکوت کلاسم بیشتره ...هنوز نرسیدم به اون حد که زنگ نگارش موسیقی بگذارم و نور بتابه روی میزم اما باید اعتراف می کنم بچه های امسال بسیار بد قلق تر اما بسیار ارام تر هستند هرچندخیلی سخت تلاش کردم بچه ها رو دوست هم نگه دارم و الان به جایی رسیدیم که میدونیم کمک کردن به هم با ارزشه ...مهربانی با ارزشه ... ادب و احترام با ارزشه ...

شنبه شانزدهم دی ۱۴۰۲ ۷:۵۹ ب.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو