روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

اون کلاس قران بود که دقیقه گفتن بیا و با حرص و ناراحتی رفتم...

حالا الان ساعت ده و نیم شب گفتن بیا تدریسش کن...

دقیقا ده و نیم شب برای ساعت 14 فردا...

خوب واضح هست که کارم از اختراع فحش گذشته... مسببش رو از صفر تا صد رو نمیخواهم خدا مجازات کنه میخواهم خودم مجازات کنم اون دنیا...

پر از خشمم... نشستم... مطالب رو خواندم... برای خودم طرح درس نوشتم و فهمیدم چقدر خودم رو دوست دارم چون توانستم برای دوساعت مطلب جمع کنم...

فقط این و طرح جابر بگذره و بعد من به دوتا تابستان نیاز دارم یکی کمه... این 15 روز باقیمانده قرار بیشتر از تمام 134 روز ایش و اه و مزخرف بگذره گویا 😅😅😅😅

سه شنبه پنجم اردیبهشت ۱۴۰۲ ۱۱:۳۱ ب.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو