روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

صبح که بیدار شدم یاد استاد پیر درس ازمون های روانیم افتادم که همیشه می گفت جوانا چرا زیاد می خوابید ؟ حیف نیست قشنگی های این دنیا رو از دست می دهید و توی عالم خیال سیر میکنید ؟ صبح زود بیدار بشید و برای طلوع خورشید درون یک پارکی و پیاده رویی جایی باشید و تنفس صبحگاهی داشته باشید و متفاوت از عام مردم زندگی کنید ...

صبح با خودم گفتم من در دهه 4 زندگیم هستم ...رضا کاملا با رفت و امدم اوکی هست ...چهارتا پارک زیبا در فاصله ده تا بیست دقیقه ای من هست ...زیر کدوم بهانه مخفی میشم که صبح ساعت نه رو زود برای بیدار شدن روز تعطیل میبینم ؟

امیدوارم امسال از زیر بال بهانه فرار کنم و اجازه بدهم حقیقت هام زندگیم رو بسازند ...میدونم ده سال دیگه انقدر اماده نیستم که بخواهم به این ارزو هام برسم ...

همین الانم حس میکنم اشتیاق چند سال پیشم کمتر شده وگرنه من بدون ارایش دیده میشدم ؟ محال بود ...من بدون ورزش هفته رو تموم میکردم ؟ محال بود من روزم بدون کتاب خواندن سر میشد ؟! محال بود ...

تمام این محال ها الان شدن ارزوهام ...دیگه روزم رو با شستن و ظرفها و دم کردن چای و گوش دادن به الن واکر و نوشتن یه کاربرگ ارزشیابی برای جوجه ها استارت زدم و امیدوارم زودتر روزی برسه که شش صبح جمعه رضا رو ببوسم و با ماگ چایم و کتابم برم پارک نزدیک خونه و بگذارم خورشید من رو از نو بسازه

جمعه هجدهم فروردین ۱۴۰۲ ۱۱:۴۰ ق.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو