صبح اولین کاری که کردم این بود که رفتم لب پنجره دست را بردم زیر دونه های بارون و گفتم شکر....
بارون مازوت رو شست و شعور من برگشت... انگار داستان زامبی ها درست باشه همین دو روز گذشته من یک هیولای بی شعور بودم و امروز تازه به خودم امدم.
گور بابای مال دنیا
نفس کشیدن چه حس خوبی داره ❤️
پنجشنبه پانزدهم دی ۱۴۰۱ ۱۰:۳۶ ق.ظ ...








