من هر روز صبح حوالی ساعت 6 دیه رضا رو حساب میکنم که چقدر میشه اگر بزنم بکشمش !
یعنی اگر بچه دار بشم اصلا با تیکه تکیه شدن خوابم مشکل ندارم ! این بشر 6 گوشی ایش زنگ میخوره و تا هفت یا دوباره زنگ می خوره یا خودش تقل و تلوق میکنه ...یه روزهایی مثل موش میره ...یه روزهایی وای خدای من شعبه ی دو زلزله و برادران همه به جز حسن میشه ! اصلا یه وعضی هاااااا - منم بعدش فقط کابوس می بنیم این روزها هم که هوا جیره بندی شده هر روز با احساس خفگی بیدار میشم و جالب اینکه اکثر وقتها توی خواب به گلوم چنگ میزنم ...
امروز با یک کابوس قدیمی بیدار شدم ...چند سال پیش بابام کنار یه جاده پارک کرد بره خرید کنه ...جاده دو طرفه و کوچیک و محلی بود بعد اصلا نمی دونم چی شد و چرا یک دفعه ماشین شروع کرد به حرکت ... ترمز دستی خوب جا نرفته بود وما توی سراشیبی بودیم و یک لحظه به خودمون امدیم که ماشین عقب عقب رفت توی جاده !
مامانم که همیشه این طور وقتا هول میشه و فلج ...یادمه من پریدم دستی رو کشیدم بالا و فرمون رو نگه داشتم ...شاید این اتفاق وقتی افتاد که 15 سالم بوده اما صبح با این کابوس بیدار شدم ....
بعد هم چای دم کردم از قبل همه چیز رو اماده کرده بودم و کلاسم رو برگزار کردم و در این بین یکم اشپزخونه رو مرتب کردم و روتختی رو مرتب کردم و جارو دستی و تی کشیدم و دیدم خیلی گرسنه هستم صبحانه درست کردم و خوردم و اون فسقلی ها هم تکلیف نوشتن ...
دیگه الان دارم با بخش تنبل وجودم می جنگم که باید برم خرید ...یعنی از ارد گرفته تا گوجه نداریم ! هیچی نداریم ...برای شام دوست دارم خورشت بادمجون با گوشت قلقلی درست کنم که با سبزی خوردن بخوریم اما کی تنبل دو عالم باشه ...فعلا چپیدم کنار بخار البته خوبی محله ما اینکه میوه فروشی ظهرها نمی بنده ...برای همین حوالی سه و چهار میرم خرید ...ارد هم تموم شده متاسفانه برم بخرم و بعد از قرن ها یک کیک خوشمزه بپزم
شاید یکم خوش اخلاق شدم و دست از نقشه برای قتل رضا برداشتم ...![]()








