روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

الان توی کلاس اول توی برزخ هستیم ...کلمه ها زیاد شدند و می خواهیم جمله بسازیم بعد وسط جمله سازی یادمون می افته این نشانه رو نخوانیدم اونم نه اینکه من یادم بیفته ...بچه ها هستن که می گن خانم نوشتی گفت ! ما که هنوز ف نخواندیم !

میگم می خوانیدش گفت ...می دونید ف داره ...می دونید که ف رو هنوز نخواندیم ...بعد اعتراض هم دارید ؟!

هیولا بشم ؟

یه دفعه سی تا پنجول میره بالا و همه با هم جای من می گن هههههههههههه

منم روی بینیم چین می اندازم و با کلمه ی مادربزرگ یه جمله ی دیگه می سازم !

زبون دراز ها !

خونه تمیزه ...

نهارم رو پختم ...

تب و بدن درد ندارم ...

اما حس کتاب خواندن و حتی فیلم دیدن ندارم دوست دارم به سقف زل بزنم و فکر کنم اگر من یک ذره ناچیز در برابر عظمت این کایناتم اما فکر میکنم خیلی پیچیده ام شاید همه ی ذرات ناچیز هم همین حس رو دارند !

پنجشنبه بیست و هشتم دی ۱۴۰۲ ۱۲:۹ ب.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو