اول از همه تب ام خیلی زیاده ...دیروز و تمیز کردن خونه به صورت ضربتی اصلا تصمیم درستی نبود ...دیروز غروب مثل بچه ها تو تخت ناله میکردم و نق میزدم ...دقیقا مثل یه بچه و نصفه شب بیدار شدم و دیدم از حرارت بدنم درحال خفه شدنم ...شربت عسل و انتی بیوتیک خوردم ...یکی از شاگردها عفونت گوش داشت و فهمیدم از اون دختره لعنتی و مادر احمق که بچه رو فرستاده مدرسه گرفتم ...عمیقا امسال از بعضی شاگردهام متنفرم ! فقط خداروشکر خواهرشوهرم دیروز شیفت بود و مادرشون ماند بچه ی اون رو نگه داره و مهمانی به امروز نهار معکول شد
حالا نمی دونم این خاله بازی تا کی ادامه داره ...الانم که اینجا هستم برنجم رو خیس کردم و کاهو هام شسته است ...مرغ های توی اب نمک هست ...همه چیز اماده است ساعت دوازده استارت می زنم و جالبه یک بار مهمان نهار مامان و بابای من بودن رضا دقیقا تا یازده خوابید امروز مامان خودش هست ساعت هشت بیدار شده اشغالها رو مرتب کرده و ظرفهای دیشب رو شسته و صبحانه درست کرده ...هه هه هه ...وقتی کار برای خودشون باشه ببیند چطوری زرنگ میشن !
منم خرید و همه چیز رو انداختم گردنش ...دیروز هم حمام کردم الان یه لباس شیک بپوشم ...دوست دارم یه گردگیری دیگه و یه جارو برقی داشته باشم ...اما دیگه نباید به خودم سخت بگیرم و دیروزم رو یادم بره
+این رو حوالی ساعت یازده نوشتم اما رفتم سراغ شستن میوه ها دیگه نشد پست کنم تفاوت صحبتم با ساعت برای همینه ...








