روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

دیشب سه سری دقیقا کابوس دیدم ...توی یکی مطمینم از فضای خواب یک دفعه چشم بازکردم توی اتاقم بودم و یکم گیج کننده بود برام ...اخریش هم مربوط به عروسی خودم بود ...داشتیم مقدمات عروسی من رو فراهم می کردیم و خاله ی مرحوم بابام می گفت من چقدر دوست داشتم تو رو برای پسرم بگیرم اشکالی نداره الانم با خودم بیا ... بعد انگار از فضای خرید عروس می رسیدیم خونه مون منم دایم به مامانم می گفتم من لباس سفیده عروسی خودم رو می خواهم ...مامانم می گفت تو که تا حالا عروس نشدی ...می گفتم چرا اون لباس دنباله داره ...اونکه الان زیر تختم هست ...اونو دوست دارم ...

کلا ذهنم میان تخیل و واقعیت مانده بود چون مشخصات لباس درست بود ...واقعا دوست دارم یک بار دیگه لباسم رو بپوشم اما پوشیدنش خیلی سخته ...

صبح دیگه بیدار شدم دیدم ساعت نه هست . ذوق کردم که طولانی خوابیدم ...خونه رو هم برای اینکه طبق روال تمیزکاری اخر هفته بیفته دیروز تمیز کردم ...اخر شبم لپه خیس کردم امروز قیمه درست کنم با سالاد ذرت و خیار - ساعت یازده استارتش رو میزنم ...

بعد امدم برای خودم قهوه دم کنم ...لعنتی خیلی خوشمزه است ...اما ضربان قلبم رو اذیت میکنه ...دیدم کار من با یک شات و دو شات حل نمیشه ...چای سیاه دم کردم حالا اینکه با چی بخورمش شک دارم ...

دیشبم دستور رول دارچینی دیدم و به نظرم خیلی خوشمزه امد فقط نمیدونم درست کنم باید با کی بخورم ؟ چون مامان رژیمه ...بابا دیابتش زده بالا ...رضا هم دارچین دوست نداره ...

شنبه هجدهم شهریور ۱۴۰۲ ۱۰:۱۶ ق.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو