روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو

روز نوشت های یک مامان تازه کار که سعی می کنه مادر خوبی باشه :)

من چنان با عمه هام به زبان محلی قشنگ حرف میزنم که میانش چهار بار قربون صدقه ام میشن که تو تهران بزرگ شدم و این طوری به اصالت پدری پایبندم .

درد داشتم اما با عمه جانم حرف زدم روزم قشنگ شد ...لباسا هنوز منتظر یک ساعت وقت از سمت من هستند ...تا امدن رضا لباس های اونو مرتب میکنم ...بعد هم برای خودم رو ...اگر بتوانم قفسه های یخچال رو بشورم عالی میشه ...نمی خواهم امروز خیلی به خودم سخت بگیرم ...

برای نهار قرمه سبزی پختم و نون یوفکا گذاشتم که ته دیگ براش درست کنم با سالاد شیرازی و فقط امیدوارم کم کم حالت تهوع و بدن دردم کمرنگ بشه ...خیلی ضعیف شدم ...دلم یه پیاده روی خوب میخواهد ...شاید عصر رفتم یه چرخی زدم ...

شنبه یازدهم شهریور ۱۴۰۲ ۳:۲۵ ب.ظ ...

دریافت کد آمارگیر سایت

آمارگیر وبلاگ

© روز نوشت های درخت سرو  و جوانه کوچولو