اول از همه دختر شجاعی شدم که رفتم نوروبین زدم و باید بگم برخلاف اغراق های عجیب و غریب توی نی نی سایت درد نداشت و اصلا لازم نبود تند تند نفس بکشم و این مزخرفات خیلی درد نرمالی بود و یکی دیگه خریدم هفته ی بعد بزنم ...درمانگاهی که همیشه میرم دوره و مطبی هم اکثرا میرم بسته بود همین طوری وارد یه مطب شدم از این عمه شمسی طوری ها بود یه خانم مسن بود...گفت سرم هم دارم رنگ ت پریده بزنم ؟ اگر انقدر کثیف نبود قطعا میزدم یعنی به شما این طوری بگم تا لحظه ای که دارو رو کامل نکشیده بود نخوابیدم و بعد هم هنوز مایع توی تنم نرفته بود که پاشدم
درجا هم امدم خونه لباس ها رو ریختم ماشین و دوش گرفتم اما تا فردا اگر بهتر شدم که اوکی اگر نه یه سرم تقویتی میگیرم میرم درمانگاه میزنم دیگه از مریضی خسته شدم ...بعدم امدم خونه رو تمیز کردم که فردا نخواهم استرسش رو بکشم لباس هم دارم و نهار هم درست نکردم رضا سفارش داد و یکم مانده فردا بخوریم ...
الان فقط لباسشویی کارش تموم بشه لباس ها رو پهن کنم و بخوابم . جالبه داشتم حساب میکردم از صبح چی خوردم ...باید بگم صبحانه که نون پنیر بود و یکم هندوانه و شیر و یه دونه کماج و کمی سیب زمینی سرخ کرده و چندتا دونه ابنبات ...به نظرم اصلا کافی نیست بخصوص اینکه دیروز و پیروز هم چیز زیادی نخوردم ...
فکر کنم فردا برم درمانگاه ...باید بدنم دوباره جون بگیره ...








