+اول از همه من هیچ علاقه ای به تدریس قران ندارم ...پس اینکه بد یا خوب تدریس کردم مهم نیست مهم اینکه کلاس تدریس قران رو بدون خواندن حتی یک ایه پیچوندم
و مهم اینکه بقیه گفتن کارم خوبه ...و از همه ی همه مهم تر یک جلسه اش گذشت ...![]()
+هفته ی چهارم تموم شد ... ماند چهارده روز درسی که یک روزش میشه جشن الفبا و درس نداریم ماند سیزده روز ...بگید هوراااا -
+الانم نماز بخوانم ...پوفیلا و کرانچی و بستنی بیارم ...بیخیال لیپیدها خوشگلم ...فیلم ببینم و احساس خلاصی کنم به نظرم ...
+امروز جشن اسم بچه ها بود یکی شون امد گفت میشه به ما هم بگید نامدار باشید و بغلمون بگیرید ؟ دلم براش رفت ...
+چقدر تدریس به بچه ها متفاوت ه ...قربون کلاس اولی های شیرینم بشمممم .
+دلم براشون تنگ میشه امروز برای جشن اسم خیلی سخت بود نگه داشتن اشک هام ...واقعا دنیای معلمی کلاس اول نه تنها از تمام پایه ها جداست از دنیا تمام ادم ها جداست ...ادم ها به تو اعتماد می کنند و جگر گوشه شون رو می فرستن تا در کنار تو اولین قدم دنیای اجتماعی رو یاد بگیره ...








