دیشب خواب خوبی دیدم....یادمه که خوابم تیکه تیکه شد اما هر بار برگشتم به خونه ی اول و ادامه دادم ...از صبح که بیدار شدم فکر میکنم یه چیزی رو گم کردم و یادم نمی اد چی رو گم کردم ...الان حس میکنم این برای همون مرز خواب از واقعیت هست و این اتفاق در خواب برام افتاده ...
اخ خدای من ، دوست دارم و تو میدونی اما گاهی ارزو میکنم در خواب هام ...حتی اگر کابوس هستن بمونم ...
+از خانه ی تمیزی رفتم سرکار ...نهار هم اماده است ...باید امروز برای خودم یه جایزه بخرم ...نمیدونم چرا ولی حس میکنم لایق یه جایزه هستم ....
+مشکل دفترچه حل شد یک دفتر پیدا کردم برای شیمی دوم دبیرستانم هست ...در همین حد موجود مراقبی هستم ...دفتر سیمی بود و من همون سالها پیش برگه های استفاده شده رو پاره کردم الان یه سی و چهل برگی دارم ...به نظرم کافیه ...








