امروز توی کلاس اول حس کردم نفسم خیلی سخته ...یعنی مدتی هست که شبها و زمان خواب هم و حتی نصفه شب بیدار میشم و حس میکنم نفسم خیلی سخته ...و هوای کافی ندارم ...و اینکه هرقدر عمیق نفس میکشم باز ریه هام پر نمیشه ...باز اذیتم ...
بعد گفتم برم بیرون کلاس اسپری بزنم و بیام اما اصلا دیگه فرصتش رو نداشتم یه دفعه کلاس دور سرم شروع کرد به چرخیدن و قلبم همزمان می سوخت ...وای واقعا وضعیت بدی بود...بدتر اینکه نمی خواستم بچه ها بفهمند و نگران بشن اما خدایی وقتی شاخص اینقدر بالاست چرا تعطیل نمی کنید؟ ولی خوب زود خوب شدم ...
الان رضا زنگ زده میگه روزم خیلی داغون بود ...گفتم نه به داغونی من ...
نمیدونم چرا به این سختی نفس عادت نمیکنم !
+میخواهم ماهی رو بیارم توی برنامه ی غذایی که هر هفته داریم مامانم گفت یه دونه ماهی دوبار شما رو جوابگو هست واقعا دوست دارم پخت ماهی رو یاد بگیرم ...اما هم از بوی بدش می ترسم و هم اینکه نتوانم خوشمزه درستش کنم ...
+توی دفتر نشستم همکارم میگه من سالی یک بار اول مهر کمدم رو تمیز میکنم و دیگه خلاص بعد به کلاسم فکر میکنم که دایم تمیز میشه ...دایممم !








