بسیار خسته ام و خوشحال که فقط یک روز تا پایان این هفته مانده . از اینکه برنامه های مدرسه مداوما تغییر میکنه شاکی هستم . امروز گریه ای نداشتم البته داشتم اما چنان تشری زدم اول کار که بیا و ببین از من بعید بود
اما خوب جواب داد ...دختره ی پرو دیروز به دوست هاش می گفت وسایلتون زشته !
الان هم امدم خونه ...واقعا پرده های شسته و رو تختی تازه و خونه ی دست گل یه چیز دیگه است ...برای نهار تن ماهی و پلو گذاشتم . به رضا هم گفتم پنج شنبه باید بریم فروشگاه گفت باشه ...حالا فردا کمی میوه و اینها می خرم که برای دو هفته ی اینده اگر یک دفعه حسابمون خالی شد اوکی باشیم .
امروز هم ظرف های کوچولو برای نظم داخل یخچال خریدم ...یک سری رو این ماه بخرم و یک سری هم ان شالله ماه بعد بخچال رو با این ظرفها چیدم عالی شده .
نهار هم یکم اش جو خوردم به اضافه ی هات چاکت و کوکی ...این طفلکا جز لقمه و میوه هیچی نمی ارن من خودم می ام خونه تلافی میکنم از خوراکی های مضر
با اینکه معلم نباید نور چشمی داشته باشه اما دوتا از شاگردهام به حدی زیبا هستند که نمیشه عاشقشون نبود امسال دخترها خیلی خوشگل اند کاش حامله بشم مثل اینها بچه ام خوشگل بشه بعد با خودم میگم اگر مثل بعضی ها شون زر زروووو بشن چی ؟![]()








